آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آریان جون

عشگ من

عشق مامان این روزا سخت مریض شده و سرفه هایی می کنه وحشتناک.دیشب از ساعت 3 تا 7 صبح بیدار بودیم چون پسرکم به شدت تب داشت و از اون جایی که خیلی خیلی بد تب می کنه و تبش معمولا به 39.5 درجه میرسه خیلی هم دیر تبش پایین میاد. این عکسای پسرکم وقتی امشب منو و بابایی داشتیم پاشویه ش می کردیم: الهی مامان قربون اون لپات بشه که از بس تب داری گل انداخته. . علت خنده اینجا اینه که هی با دست آب تو ظرف رو میریخت رو سر من و باباش. پسرکم وقتی حرفای گنده تر از دهنش میزنه و منو متعجب می کنه که کی اینا رو یاد گرفته خیلی خوردنی میشه.داشتم با تلفن صحبت میکردم عزیزجونم میگه: تلفن بده به من احتیاج دارم و من .دوباره میگه: بده من ...
24 دی 1391

خداااااااااااااااااااااااااااااا

اخه چرا همه اسم خودشون رو میذارن دکتر؟؟؟؟؟؟؟؟دارای بورد تخصصی و فوق تخصصی و هزار کوفت و زهرمار دیگه که ما ازشون سر در نمیاریم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد عمل دست مامانم که از وسط های بازوش تا نزدیکی مچ دستش بریده شده بهش یه آنتی بیوتیک نمیده.اونم برا مریضی که دیابت داره.دو هفته بعد عمل که دوباره رفتن مطب جناب دکتر بدون اینکه به دست مامان نگاه کنه به پرستارش گفت که بخیه هاشو برداره.پرستار هم بعد برداشتن چند تا بخیه گفت آقای دکتر این هنوز خوب جوش نخورده جناب دکتر گرامی هم فرمودند ولش کن بره شهرستان خودشون بگیره.و حالا بعد از حدود 40 روز از عملش هنوز از جای عملش خون میاد و هنوز جوش نخورده.یه سری موقع گرفتن چند تا از بخیه ها ده تا آمپول و کپسول از دک...
22 دی 1391

دورت بگردم

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم.ممنون که جویای احوالمون بودین. مامانم امروز از بیمارستان مرخص شد. امشب موقع شام آریان اومد بغلم و می گفت: دورت بگردم الهی. خدا نکنه عشق مامان.الهی من فدای اون زبونت بشم من دورت بگردم. گاهی اوقات میگه: قربون چشات بشم من الهی .فقط تصور کنید چه کیفی می کنم من اون لحظه. پسرک کوچولوی من به اونقدر زبون میریزه که حد نداره.امشب مادرجون می گفت: خوبه تو دختر نشدی اینقدر زبون میریزی اگه دختر میشدی چی کار میکردی. روزی صدبار منو می بوسه و بعد صورت خودشو میاره و میگه: بوسم کن .نصفه شب از اونجایی که چندین دور شمسی و قمری میزنه وقتی دوباره رسید پیشم میاد تو بغلم و منو می بوسه.وای که چه لذتی داره وقتی...
16 دی 1391

زمزمه های عاشقانه آریان

*آریانم با خودش زمزمه می کنه: دریاکنار هنوز قشنگه   عاشد(عاشق) جنگلم  و بقیه شم آهنگ خالی... *می خواستیم چایی بخوریم.آریان تا قند و دید گفت: من عاشد قندم. قربون اون عشقت بشم من.منم عاشق توام آریانم. * آریان به بابایی گفت: من بابایی دوست ندارم .بابایی گفت: منو دوست نداری؟ آریانم گفت : ندارم .بابایی گفت: آریان منو دوست نداره.من گریه می کنم.آریان گفت: گریه نکن بابایی دوست دارم.الکی گفتم . *هر وقت آریان یه کار خوب می کنه تشویقش می کنم و میگم تو پسر خوبی هستی آقایی خودش ادامه میده: خیلی خوبم.مهربونم و کلی از خودش تعریف تمجید می کنه. *هر وقت به زور میخواد یه چیزی بده ما بخوریم و ما هم امتناع می کنیم میگه...
14 دی 1391

تهدید به سبک آریانی

سر میز صبحانه اکثرا بابایی بیچاره باید چند باری جاش رو با آریان عوض کنه و هر دفعه جای استکان چاییش رو تا احیانا دست آریان بهش نخوره.بایی چای رو گذاشت جلو من و بلند شد تا جاش رو با آریان عوض کنه.آریان انگشت اشاره ش رو آورد بالا و با تهدید به من گفت: چایی بابایی نخوریاااا.می کشمت.کهنه می پوشمتااااااااااااا. (میگن موشک جواب موشک.منم هروقت آریان دستشویی نمیاد تهدیدش می کنم که کهنه می پوشمت.چیزی که عوض داره گله نداره )   ************* بابایی آریان داشت میومد خونه براش آبمیوه هلو خرید.غروب بهش دادم با یه تی تاب بخوره .گفت بابایی برا من خرید؟ گفتم آره. خوشحال شد.بعد یادش اومد گفت شما نداری؟ گفتم نه.با دلسوزی گفت: این ...
8 دی 1391

مامان کی میشی

*چند وقتی بود وقتی آریان زیاد اذیتم میکرد بهش می گفتم دیگه مامانت نمیشم و میرم یه بچه دیگه میخرم.میرم مامان سارینا میشم و از این جور حرفها.اما دیدم اثر بدی تو روحیه بچه میذاره دیگه خیلی وقته که این حرفها رو ترک کردم و به جاش میگم:من تو رو دوست دارم اما ازین کارات خیلی ناراحت میشم. دیروز وقتی باز جنگ اعصابمون سر دستشویی رفتن پسرک شروع شده بود بهش گفتم من خیلی ازت ناراحتم و رومو برگردوندم.اومد پیشم و گفت: مامان کی میشی؟؟؟؟؟ *گفتم آریان بیا بخوابیم مامان.دیروقته.گفت: نیخوام بخوابم. گفتم :چرا مامانی بیا من خوابم میاد خسته م.اومد پیشم دراز کشید و گفت: نیخوابم.بیا استالت (= استراحت) کنیم. *این روزها به شدت مشغول ناز و عشوه اومدنه...
6 دی 1391

چه بخر

مکالمه منو پسرم در طول روز صدبار _ آریان:  چطوری مامانی چه بخر؟ _ مامانی: سلامتی شما چه خبر؟ _ آریان: تندرستی                          _ مامانی: خیلی دوست دارم عشق من _ آریان: (یه لبخند ژکوند از ته دل) آی لاو یو مامانی. امروز بعدازظهر بابایی خوابیده بود.آریان می گفت: من امید دوست دارم.مامانی دوس ندارم. من می گفتم: ولی من خیلی دوست دارم و پسرک همچنان اصرار داشت که مامانی دوست ندارم .بالاخره نمیدونم منو دوست داره یا نه.   به آریان میگم :من غذا درست می کنم کی بخوره؟ میگه: آریان خوشتله...
2 دی 1391

موهای آریان

دیروز موهای آریان رو کوتاه کردیم. باز هم بسیار با مشقت.این دفعه خیلی ناز شده پسرکم. دیروز داشت از مادجون درباره خال صورتش می پرسید.گفت این چیه؟من ندارم؟ مادرجون گفت: نه شما خال نداری رو صورت من خال داره.آریان صدام کرد و گفت: مامان رفتی بازار خال میخری آریان بذاره؟؟؟؟ داشتم برا خودم یه آهنگ زمزمه میکردم.گفت چی میخونی؟ گفتم شعر میخونم.گفت آنگ (آهنگ) میخونی؟ گفتم آره.گفت باشه .بعد سرشو آروم به طرفین تکون داد و گفت: گوش میدم. امروز غروب الکی هی داشت غر میزدو گریه زاری میکرد.منم بهش می گفتم گریه نکن چشمات درد میادصورتت قرمز میشه.یهو دویید رفت تو اتاق و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن.رفتم نازشو کشیدم و بغلش کردم و آوردم...
28 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد