شاید ...
سلام
اگه دیگه به وب پسرکم نمیام یا خیلی خیلی کمتر از قبل میام، به وب همه دوستایی که دلم براشون تنگ شده سرنمیزنم نه از بی محبتی باشه بلکه از گرفتاری هامون باشه.خدا میدونه که چقدر دلم برای همه دوستان تنگ شده.
به خودم قول داده بودم که تمام حرکات و رفتار آریانم رو اینجا ثبت کنم تا هیچوقت یادم نره اما ...
بعد این همه غصه هایی که برا مامانم خوردیم بعد این همه دویدن ها و نرسیدن ها تازه مامانم داشت بهتر میشد.با قضیه کنار اومده بود.اما از اونجایی که مشکلات ما تموم نشدنیه درست از شب یلدا تا امروز (3بهمن)بابای عزیزم مریض شد.اولش فکر کردیم انفلونزاست اما بعد سه چهار روز یههو چشم راستش قرمز شد و دیگه نمی دید.رفتیم تهران ده ذور بیمارستان بستری بود . دوبار چشمش رو عمل کردن و نهایتا به این نتیجه رسیدن که عفونت از جای دیگه س و از دستشون کاری برنمیاد.
بعد اینکه برگشتن خونه فقط یه روز بابام خونه بود و رفتیم پیش یه متخصص عفونی و الان دوهفته هست که بابام به علت آبسه کبدی بیمارستان بستریه و دکترش گفته ده روز دیگه باید باشه.
و بعدش هم دوباره باید برا چشمش بیایم تهران که دکتر گفته بازم باید چشمش عمل بشه و احتمال قوی بخش زیادی از بیناییش رو از دست میده.
شاید اگه روز از ویلون و سیلون بودن تو بیمارستان ها خلاص شدیم بتونم دوباره مثه قبل بیام و تمام خاطرات پسرکم رو ثبت کنم.
تو ماهی که گذشت تولد 27 سالگیم ،7مین سالگرد عقدم و خیلی چیزهای دیگه بود که برام هیچ رنگ و بویی نداشت.
محتاج دعاهای قشنگتونم....