اولین پست 1393
سلام دوستای خوبم.
یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم.یه سری سوار و پیاده شدن.نمیدونم چند دور دیگه برامون مونده اما امیدوارم این دور جدید بهترین دور برای همگی باشه.
سال نوی همگی مبارک.
پسرک شیطون من بسیار زبون باز شده.حرفایی میزنه دهن ما باز می مونه.وقتی یه روز رفتیم بازار و ماهی قرمز ها رو دید می گفت: مامانی من ماهی ها رو دیدم تعجب کردم.
درست از لحظه سال تحویل انگار شیطنت آریان هم متحول شد و چند برابر شد.
ما امسال لحظه سال تحویل خونه مادرشوهرم بودیم و کنار سفره خودمون سال رو تحویل نکردیم.
برا آریان جونم یه ست وسایل دکتری عیدی گرفته بودم و توی کمد لباسها قایمش کرده بودم تا سر فرصت کادوش کنم.اما یک روز قبل سال تحویل دیدم آریان در حالیکه که کیفه تو دستشه اومد پیشم و گفت: مامانی این برا کیه؟ چرا تو کمد بود؟من خودم پیداش کردم.منم دلشو نشکستم و همون موقع دادم بهش و گفتم: این عیدی گل پسرمه.
اما از آریانم بگم که خیلی قشنگ تو همه عید دیدنی ها با همه روبوسی کرد و به همه عید شما مبارک گفت و از گرفتن عیدی ها بسیار ذوق زده می شد در حد ابروریزی.
به هیچ کسی اجازه دست زدن به موهاش رو نمیداد و میگفت بابام فشن کرده برام.
یه روز من بعد شستن دستام برق دستشویی رو روشن گذاشتم در واقع فراموش کردم خاموش کنم.وقتی اریان بعد من می خواست بره دستشویی بهم گفت: باز پول برقمون زیاد میاد.برقو خاموش کن دیگه.
صبح خیلی زود از خواب بیدار شد.بهش گفتم چقدر زود بیدار شدی؟با ناز و عشوه فرامون خودشو تو بغلم انداخت و گفت: من خیلی دوست دارم.نمیخوام تنهات بذارم.
ما شنیده بودیم دخترا برا باباهاشون خودشون رو لوس می کنن اما حالا پسرک من چندین برابر دخترها برا باباش عشوه میاد.درست از زمانی که باباش میاد خونه لهجه آریان عوض میشه.به باباش با کلی افه میگه: بابایی میشه بیام تو بغلت؟؟؟
یه روز بابایی به شوخی زد پس گردن من .آریان با سرعت خودشو رسوند و یک مشت حواله باباش کرد و گفت: اااا نزن عزیز منه.
وقتی آریان با باباش بازی می کنه آریان میشه بچه شیر و میگه: بابایی مثلا من بچه شیرم و شما پدر شیری.حالا هی نعره می کشن تا منو بترسونن.
از قضا یه روز داشت با پدرشوهرم بازی می کرد گفت: باباجون مثلا من بچه سگم شما پدر سگ باش. حالا خودتون قیافه پدرشوهرم رو تصور کنید...
اینم عکس از زمستون امسال وقتی برف اومده بود.
کلا من تا این سن رسیدم دو بار تو شهر ما برف اومده یه بار سال 87 که مامانم به شدت مریض بود و یه بار هم سال 92 که همون زمان بابام بیمارستان بستری بود و فقط باعث سخت شدن تردد ما شد و نتونستیم هیچ لذتی از برف ببریم.با اینکه به شدت عاشقشم.
برا همین عکس زیادی ندارم از اون زمان آریان چون اصلا حوصلش رو نداشتم.
خداروشکر می کنم سال 92 تموم شد.خیلی سال بدی بود برامون...
آریان شماره موبایل باباش رو حفظ شده و روزی چندین بار برای باباش زنگ میزنه.امروز چند بار زنگ زد باباش گوشی نگرفت.بعد چند دقیقه که بابایی خودش به گوشیم زنگ زد گفت: چرا من همش زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟؟وقت کردی برام زنگ بزن.
داشتیم میرفتیم خونه مامانم پدرشوهرم ازش پرسید کجا میری؟
گفت من یه سر میرم خونه مادرجونم دور بزنم.
پسرک نازنینم 9 ام فروردین 42 ماهه شد.
عشق سه سال و نیمه من نفسه منه.
بهش میگم منو بیشتر دوست داری یا بابایی رو؟؟؟میگه من هردوتاتون رو بیشتر دوست دارم.
فعلا دیگه از کارهای آریان چیزی یادم نمیاد.