آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

آریان جون

ناراحتی های پسرک حساس من

*یه شب رفتیم عروسی آریان خسته شده بود هی گریه میکرد ببرمش تو حیاط.رفتیم پیش فواره و کلی اب رو نگاه کرد.بعد بهش گفتم:حالا بریم تو سالن؟قبول نمی کرد.بعد بردمش تاب بازی و بعد اینکه تابش دادم کنارش نشستم داشتم بچه های دیگه رو نگاه می کردم. آریان گفت: مامانی ناراحتی؟؟؟ گفتم نه مامان. گفت: پس چرا بچه ها دارن سرسره بازی می کنن نگاه می کنی؟؟؟؟منو نگاه نمی کنی؟ الهی مامان قربون اون دلت بشه که اینقدر حساسی. * داشتم فیلم میدیدم.آریان کنارم دراز کشید و  یه ریز می گفت: بزن پرشین تون . آخرش زدم پرشین تون و با عصبانیت از کنارش پا شدم و رفتم. چند دقیقه بعد باباش که اومد خونه شروع کرد به گریه کردن و به بابایی گفت: مامان...
20 تير 1392

ترک تحصیل آریان

امروز 9 تیر 92 پسر نازنینم 33 ماهه شد.یعنی دو سال و نه ماهه که تو رو دارم. یه جایی خوندم: یه وقتایی  یه کسایی میان تو زندگیت که وقتی به پشت سرت نگاه می کنی تعجب می کنی چطوری تا قبل از اومدن اونا زندگی می کردی؟؟!!!!! دیشب به بابایی گفتم واقعا تا قبل آریان چطوری زندگی می کردیم؟ دوست دارم عزیزترین من   دوران تحصیلی آریان جونم بعد 5 روز سخت کاری به اتمام رسید و هیچ رقمه دیگه حاضر به همکاری نیست.تا اسم مهد رو میارم بغض می کنه و گریه که من مهد نمیرم. شاید اشتباه مدیرشون این بود که اجازه نداد یه چند روزی من همراه آریان برم تا به محیط جدید عادت کنه و حالا آریان همیشه استرس داره که نکنه من از پیشش&nb...
9 تير 1392

اریانم مریضه

پسرکم از  پنج شنبه مریضه .تب بدی داشت با اسهال و استفراغ.جمعه یه سرم و امپول زد.امروز یه کمی بهتر شده بود اما الان از غروب دوباره تب کرده و هی میگه سرم درد میکنه. از مهد رفتنش بگم که از پنجشبنه که مریض شده دیگه به هیچ قیمتی حاضر نیسن اسم مهد رو بشنوه و تا اسم مهد رو میارم تا یک ساعت گریه می کنه و به هیچ قیمتی حاضر نیست بره... اینم حیاط مهد کودکشون ادامه دارد.... حالا میخوام برم. ...
2 تير 1392

مرحله ای سخت برا آریانم

این روزا آریان جونم یه مرحله جدید از استقلال رو در حال تجربه کردنه.دقیقا از شنبه این هفته یعنی 25 خرداد 92. برا اولین بار منو پسرکم رفتیم مهد کودک.مهدی رفتیم  که از همه به خونمون نزدیک تر بود. اما از مهدش زیاد خوشم نیومد.برا تابستون مربی نداشت و فقط کلاس های زبان و نقاشی و ... داشت که امثال آریان که تا حالا تجربه شو نداشتن مثلما حاضر نیستن فقط تو کلاس بشینن تا زبان یاد بگیرن. وسایل بازی انچنانی هم نداشت که بچه رو جذب کنه. آریان هم هر چند دقیقه یکبار منو چک میکرد و می گفت: نری هااااااا. فقط بین سالن و کلاس در رفت و امد بود.مدیرش هم می گفت: تو نرو تا چند روز بیا اینجا بشین تا عادت کنه. منم تو دفتر نشستم و بعد یک ساعت آر...
29 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی

قول میدم به زودی کاملش کنم. آریان تا بیدار میشه میاد تو اتاق و میبینه سرکامپیوترم، گریه کنان میگه: باز داری ازین کارا می کنی؟؟؟بیا پیشم دراز بکش .فعلا میرم دراز بکشم.تا بعد ******** اول از سمانه جون مامان آرشیدای عزیز تشکر می کنم که منو دعوت کرده حالا هم میخوام برم به سوالا جواب بدم. منم این عزیزان رو دعوت می کنم.حتما که نباید سه تا باشه. زهرا جون مامان خوب امیرعلی شیرین گندمک اعظم جون مامان طاهای عزیز پریسا جون مامان خوب پرهام جون مرجان جون مامان آران عزیزم.   1-بزرگترین ترس ات در زندگی؟ از دست دادن عزیزانم. جواب پس دادن روز قیامت   2-اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ اگه 24...
23 خرداد 1392

آریان میگه:

*جمعه بابایی می خواست آریان رو ببره بیرون.بابایی گفت: آریان میریم بیرون؟ آریان بهش گفت: بابایی من یه چیز گفتم خیابون بخر حرفمو گوش میدیااااا بابایی گفت : این زبونو از کجا آوردی ؟ میگه: از مغازه خریدم. * آریان میگه:  مامانی من با نمکم ، دلبرکتم، شاپرکم ، گلکتم  ... * رفتیم جنگل تو راه می خواستیم پفک بخریم.آریان میگه: تفک نخر ضرر داره. * هر وقت خلاف میله آریان حرفی بزنم میگه: این حرفا چیه حاج خانوم *یه روز از عزیز ( مادربزرگ شوهرم ) پرسید چی خوردی ؟ عزیز گفت: هیچی. آریان گفت : یه چی بخور بزرگ بشی دیگه. یه روز غروب آریان و پریا خواهرزاده م رو بردم بیرون.از ساعت 5 تا 8 و نیم تو دو تا پارک ...
22 خرداد 1392

الوعده وفا

با کلی عکس قشنگ اومدم. آریان 92 : و اینم آریان91  دقیقا یکسال قبل در همین قسمت خونه : الهی مامان دورت بگرده.چقدر تپل بودی.گوشتالوی مامان. آریان میگه: جوجوهام آب شد . با هم بریم ادامه مطلب.بفرمایید آریان تو حیاط خونمون حدود یه ماه پیش.الان دیگه گل نداره پسری بعد حموم   آریان بعد قرار دادن نوشته هرکدوم از عکسها زیرشون  داره خستگی در می کنه: توی پارک تو قطار: آریان خیلی ساعت دوست داره.روزی صدبار ازم میپرسه ساعت چنده؟ هروقت میگم: آریان ساعت چنده؟ میگه: ده ربع به یک اینم مال چهارشنبه 15 خرداد که با هم رفتیم بیرون و آریان اصلا اجازه عکس گرفتن صادر نمیکرد. وقتی با...
18 خرداد 1392

یک اتفاق خیلی خوب

یک پنج شنبه دوست داشتنی 16 خرداد 92 اگه گفتین چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟؟ . . . اولین ملاقات ما با یکی از بهترین دوستای نتی طاها جونم و مامان گلش و بابای محترمش از وبلاگ http://tahajooni.blogfa.com/   خیلی ملاقات خوبی بود.از اینکه از نزدیک دیدمشون واقعا خوشحال شدم.با اینکه ما رو قابل ندونستن و خونمون تشریف نیاوردند. اعظم جون همونطور که تو تصورم بود خیلی خانوم . خونگرم و مهربون.هیچ حس غریبگی باهاش نداشتم انگار از مدتها قبل می شناسمش.برا خودم هم خیلی جالب بود. طاهاجون خوشکلم هم شیطون و خیلی خیلی دوست داشتنی. سخت ترین جای کار عکس گرفتن از دو وروجک بود که با افعال معکوسی که مامان طاهاجون به کار برد یه کمی اسونتر شد ولی شاید...
17 خرداد 1392

میم مثل ...

مرد از زن خیلی تنهاتره! مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد، دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد! مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا! مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی شه! مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش! یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت : "میـــــــــــــم ... مثلِ مـــــرد"   به سلامتی مردای کوچولومون و همه باباهای خوبشون ...
17 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد