عزیزززززززم
*امروز بعدازظهر میخواستم بخوابم.آریان اینقدر اذیت کرد که فقط سردرد گرفتم.اومد تو بغلم و صورتشو چسبوند به صورتم میگه: عزیزززززم نخواب.مامانی زهره نخوابیییاااااا بابای آریان خوابیده بود.هی می رفت می گفت: بابایی پاشو بریم نون بخریم .دید جواب نمیده گفت: عزیززززززززم پا میشی بریم نون بخریم؟؟؟ و با یک کلمه جادویی بابایی رو بیدار کرد. تازه به باباش میگه: ساعت خواب. *شب بابایی به آریان میگه: بابایی شبت خوش. آریان جواب میده: دلت خوش . *به آریان قول دادم هوا گرم شد ببرمش باغ وحش.یه روز که خیلی هوا بهاری شده بود رفتیم پارک که عکسشو بعدا میذارم.میگه: مامانی هوا گرم شد بستنی میخری برام؟ مامانی هوا گرم شد منو میبری ...
نویسنده :
مامان آریان
1:21