آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آریان جون

ورزش کن اریان

وقتی به اریان میگم ورزش کن دستاشو دراز می کنه و یه حرکات خنده داری انجام میده. تو این عکس داشت ورزش می کرد که پرسیدم زبونت کو؟؟؟؟؟ هرچی هم ما داریم می خوریم اریان باید بخوره والا خدا میدونه چیکار میکنه. اخه عمر مامان تو رو چه به نوشابه خوردن؟؟؟؟؟ ...
4 آبان 1390

ای بلا

ا ریان جونم یه خورده سرما خورده بود که داره بهتر میشه.دیشب می خواستیم بهش دارو بدیم.اریان داشت با ماشینش بازی میکرد.وقتی داروها رو تو دست باباش دید اروم اروم شروع کرد به فرار کردن و موقعی که فهمید ما متوجش شدیم سرعت گرفت و در حالی که مرموزانه می خندید رفت تو اتاقش. دیروز در حالی که ابریزش بینی داشت هی فس فس می کرد.       ایستاد و دور و برشو برانداز کرد .موقعی که دستمالو پیدا کرد با سرعت رفت طرفش و یه دستمال برداشت و شروع کرد به گرفتن دماغش. راستی دیروز یه کلاه واسه خوشکل خودم خریدم و موفق شدم سرش کنم     امروز تولد مادرجون بود.امیدوارم سالیان سال سایه ش ...
2 آبان 1390

دست سوخته اریان

الهی مامان برا دستت بمیره که هر دفعه با دیدنش زجرکش میشم. .فقط من در تعجبم که چرا تو  همون موقع گریه نکردی تا من بفهممممم؟؟؟؟؟؟ تو به این نق نقویی و گریه ووییی چطور اینطوری سوختی و یه ذره هم گریه نکردی؟؟؟؟ ؟؟؟؟ ...
1 آبان 1390

بازم دندون

اریان نازنینم وقتی می خوای دندون در بیاری ابریزش شدید بینی و اسهال میگیری.عروسکم  امشب وقتی داشتم خوابت میکردم اصلا نفست نمی اومد.خیلی اعصابم خورد شد.   ما دیشب رفتیم خونه خاله و به مادرجون که دلش حسابی واست تنگ شده بود سر زدیم.   یه اتفاق بد هم برات افتاد.دیروز وقتی باباجون علی(بابای بابا)داشت برات اسپند دود میکرد تو یهو دستت رو بردی جلو و زدی بهش.دوتا انگشت ناز دست چپت  سوخت.دیروز غروب یهو دیدم که رو انگشتات تاول زده.اینقدر ناراحت شدم که به سختی تونستم خودمو کنترل کنم تا گریه نکنم.آخه با مامان جون(مامان بابا)بودیم خونه یکی از دوستاش.دیشب تو خواب هی بیدار میشدی و گریه میکردی.نمیدونم شاید...
28 مهر 1390

دندون هفتم

اریان جونم امروز دیدم یه دندون به دندونای ردیف بالات اضافه شده.سمت چپ حالا دیگه هفت تا دندون داری. همین راستی امروز از صبح که ساعت حدود 7 بیدار شدی فقط بعداز ظهر ساعت 2 تا 2.30 خوابیدی و تمام روز رو چشماتو می مالیدی و نق زدی.شب ساعت یه ربع به نه  خوابیدی.چون دیگه برا خواب هلاک بودی. الهی قربون پسر نازم بشم که تمام دلخوشی مامانی. راستی پدرجون قراره فردا برا ماموریت بره آذربایجان و احتمالا تا جمعه بر نمیگرده.مادرجونو دایی هم فردا میرن نور خونه خاله زهرا .تا چند روز دیگه نمی بینمشون.هرجا هستین خوش باشین عزیزای دلم. مادرجون امروز شیمی درمانی کرد دوباره.امیدوارم این دفعه زیاد اذیت نشی مامان خوبم ...
23 مهر 1390

اریان خطر

دیروز اریان رو پام دراز کشیده بود منم داشتم سیب پوست میگرفتم که یهو با یه حمله ناگهانی یه لگد به دستم زد که باعث شد چاقو  خورد تو انگشت شستم.خیلی خون اومد.هرچی نگهش میداشتم بازم همینطور خون میومد چون خیلی عمیق فرو رفت تو دستم.مادرشوهرم خیلی اصرار کرد که بیا بریم بخیه ش کنیم اما چون می ترسیدم نرفتم.پسر نازم هم بعداز این عملیات خودش کلی گریه کرد که دست پیش بزنه پس نیفته. امروز خدا رو شکر بهتر شده. اینم اثر جرم : البته همه ی اینا فدای یه تار موی پسرم.پیش میاد دیگه   ...
20 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد