آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آریان جون

اولین پست 1393

سلام دوستای خوبم. یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم.یه سری سوار و پیاده شدن.نمیدونم چند دور دیگه برامون مونده اما امیدوارم این دور جدید بهترین دور برای همگی باشه.  سال نوی همگی مبارک. پسرک شیطون من بسیار زبون باز شده.حرفایی میزنه دهن ما باز می مونه.وقتی یه روز رفتیم  بازار و ماهی قرمز ها رو دید می گفت: مامانی من ماهی ها رو دیدم تعجب کردم. درست از لحظه سال تحویل انگار شیطنت آریان هم متحول شد و چند برابر شد.   ما امسال لحظه سال تحویل خونه مادرشوهرم بودیم و کنار سفره خودمون سال رو تحویل نکردیم. برا آریان جونم یه ست وسایل دکتری عیدی گرفته بودم و توی کمد لباسها قایمش کرده بودم تا سر فرصت کادوش کنم.ا...
22 فروردين 1393

ماماش

امروز ترنم (خواهرزاده م ) تو بغلم بود.اریانم می خواست بیاد بغلم.گفتم صبر کن نی نی رو بدم به مامانش بعد تو بیا.باشه؟؟گفت: باته.(باشه) بعدشم صدا کردم مامانش مامانش بیا ترنم رو بگیر.اریان هم رفت و به خاله که جدیدا میگه آله می گفت: ماماش ماماش بدو. تا غروب هم خاله رو صدا میکرد: ماماش. چند روزی هم میشه یاد گرفته پدرجون رو صدا کنه و میگه: پ د دون. البته وقتی که بهش میگیم بگو پدرجون.ولی خودش که میخواد صداش کنه مثله سابق میگه: عباس غروب داشتم بهش ازگیل میدادم.وقتی روی درخت دید اشاره کرد  و می گفت : پرته پرته(این کلمه رو به پرتقال میگه)اینقدر هم جالب میگه که کل فامیل تا می بیننش میگن آریان بگو پرتقال.فکر میکرد ازگیل هم پرتقال کوچولوئه. ...
24 ارديبهشت 1391

آریان بعد واکسن

الحمدالله آریان گلم ایندفعه بر خلاف واکسن قبل زیاد اذیت نشد.این دو تا عکسم بعد از اینکه واکسن زدیم و اومدیم خونه ازش گرفتم الهی مامان قربون اون چهره ناز و معصومت بره.مثه یه مرد واکسن زدی و یه سی ثانیه ای بیشتر گریه نکردی بعدش باهم رفتیم بازار.البته چون کالسکه تو نبرده بودیم تو بغلم بودی.وقتی گفتم امروز اریان حال کرد یه سره تو بغلم بود چنان ذوق کردی و محکم بغلم کردی.الهی فدات بشم که حالا دیگه همه چی رو متوجه می شی و سریع به حرفامون عکس العمل نشون میدی ...
19 مهر 1390

توانمندی های آریان در یکسالگی

شش تا دندون داری.دوتا بالا و چهار تا پایین قد 79 سانتی متر -وزن13 کیلو (بگید ماشالله) -دور سر 49 سانتی متر خودت دیگه قشنگ راه میری.نمیدونم روزی چند کیلومتر اما از کله سحر تا آخر شب یه ریز داری راه میری. بابا و ماما میگی البته ماما رو فقط زمانی که التماس دعا داری تا بغلت کنم میگی. به غذاها میگی به . بلدی بوس کنی،بشکن میزنی،دست میزنی و می رقصی،بای بای و تازه از همه چی بهتر بلدی کتک بزنی. وقتی بهت میگم اریان بخواب میری دراز می کشی و میگی خخخخخخخخخ(مثلا خروپف) وقتی تو ماشین نشستی بهت میگم گاز بده تو هم سفت فرمونو میگیری و میگی قاقاقاقا وقتی جاییت درد میگیره میگیریش تو دستت و میگی بو.بعدش بهت میگم بیا بوسش کنم.تو ...
19 مهر 1390

دریا و ماسه بازی

امروز رفتیم دریا و پسرم و باباییش کلی بازی کردن.آریان رو ماسه ها تاتی کنان راه میرفت و هر جا خسته می شد می نشست.اونجا اسب دید و خیلی از اسب خوشش اومد . هی می خواست بره پیش اسبها.اما وقتی باباش میبردش نزدیک اسبها می ترسید و خودش و عقب می کشید. راستی امروز پسرم کلی خاطرخواه پیدا کرد و چهارتا خانم اومدن و دونه دونه باهاش عکس گرفتن.و آریان هم مردونگی کرد و بغل همشون رفت و برای اولین بار کتکشون نزد.  این هم عکس ماسه بازی و البته ماسه خوری  آریان بعد اون  بعد از اون امدیم خونه و من آریان رفتیم حموم.وقتی عشقم داشت شیر میخورد و من داشتم تنشو میشستم یهو دیدم که آریان خوابیده خیلی برام جالب بود.آخه کلی بازی کرده بود و ...
5 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد