آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

آریان جون

از بین بردن سرمایه ملی

آریان جان بعد از یه کنکاش سطحی در کیف مامانی به دو عدد اسمناس 100 تومانی دست یافتند و چون به پول علاقه فراوانی داره و هنوز از مبلغش سر در نمیاره کلی خوشحال شد: بعد از اینکه دیدمش یه مقدار تغییر مسیر داد تا رد گم کنه: و سپس مشغول تکه تکه کردن پول شد (تو عکس بالا کبودی صورت بنده هم با کمی دقت مشهود می باشد) ن هایتا مشغول خوردن تکه های اسکناس شد. الان هر جا که میرم یه تیکه پول پیدا می کنیم.نمی دونم کی موفق شد که همه جا پراکنده ش کنه ...
5 مهر 1390

مادر یعنی . . .

مادر یعنی تمام دلواپسی مادر یعنی بی خوابی تا زمانی که تبت قطع بشه مادر یعنی هر دم گفتن مواظب خودت باش مادر یعنی هر صبح که بیرون میری پشت سرت دعا بخونه مادر یعنی گفتن خودتو خوب بپوشون. غذا خوردی گرسنه نمونی ... ... مادر یعنی همه چیزای خوب و قشنگ مادر یعنی اول فرزند بعد بقیه مادر یعنی عشقی که خمیر مایش زمینی نیست سلامتی تمامی مادران جهان ...
5 مهر 1390

یاد پارسال بخیر

پارسال این روزا بعد از هشت ماه استراحت مطلق تو خونه تازه دکتر اجازه داده بود که راه برم و گفته بود تا میتونی پیاده روی کن.منم می خواستم جبران این هشت ماهی که زندانی بودم رو بکنم از صبح می رفتم بیرون و تا آخر شب اینقدر راه می رفتم که شبا پاهام ورم میکرد و درد میگرفت. وای پارسال همین موقع ها بود که پای بابایی شکست و اون شبی که بدنیا اومدی بابات و نبردیم بیمارستان.آخه اون شب عروسی دوستم الهام بود که از همون تالار ساعت یازده و نیم رفتیم بیمارستان. بابایی هم با اون گچ پا از خونه خودشو به سرعت برق رسوند و برا همین پاش درد اومده بود.ولی دکتر گفت زوده و برگشتیم خونه. تا ساعت حدود دو خونه بودیم که مادرجون و مامان جون پیشم بودن بابایی دراز ک...
2 مهر 1390

وقتی سه ماهه بودی

این عکس خونه دایی بابایی روز اربعینه پارسال که حدودا سه ماه و اندی بودی (فکر کنم )که داشتن حلیم می پختن. اون روز تا می تونستی گریه کردی   ...
2 مهر 1390

صورتم کبود شد

ما دیروز بالاخره موفق شدیم بریم و کادوی گل پسری رو بخریم. حالا تا تولدش عکس عسلم و کادوش رو میذارم. دیشب خوشکل مامان خورد به میز و صورتش کبود شده.الهی قربونش برم که اینقد مرد شده که یه چند ثانیه گریه کرد و زود ساکت شد.قربونتتتتتتتتتتتتتتتت حالا یاد گرفته که هرچی که میخواد با اون دستای خوشکلش اشاره می کنه که بیا   قرار بود تولد پسرم رو جمعه هشتم بگیریم ولی اون شب عروسی دعوت شدیم.پنج شنبه هم مهمونی دعوتیم.شنبه نهم هم خاله سمیه شبکاره و نیست. حالا یا چهارشنبه ششم می گیریم یا یکشنبه دهم مهر یادش بخیر.پارسال همین روزا بی صبرانه منتظر اومدن گلم بودیم. شب که می شد مامان جون آریان(مادرشوهرم) میگفت هر وقت خبری شد ...
1 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد