امروز ما
امروز صبح بابایی ما رو رسوند خونه مادرجون و خودش رفت مسجد مراسم..دیدیم که مادرجون اینا رفتن خونه ی عموی من که تازه از کربلا برگشته بود.ما هم با دایی رفتیم اونجا .تا دایی حاضر بشه منم چند تا عکس از پسری گرفتم. چند تا از فامیلا خونه عموم بودن.هر کی می خواست آریانو بغل کنه می گفت آریان بیا بهت قند بدم.این وروجک هم به عشق قند می رفت بغلشون و همین که قند و گرفت سریع فرار می کرد.
اریان پشت میله های زندان
اینجا هم نهایت تلاش اریان برای قد بلندتر شدن:
چند روز پیش یه بادکنک تو دست اریان ترکید که این امر باعث وحشت زیاد اریانم از بادکنک شده.امروز جنازه یه بادکنک که ترکیده بود تو خونه مادرجون افتاده بود.یهو دیدیم اریان هی میگه بو و و و فرار کرد و اومد بغل خاله زهرا و خودشو قایم کرد.بعد تحقیق و تفحص معلوم شد که حضور جناب بادکنک باعث شده آریان از اون نزدیکیا هم رد نشه