پنچ شنبه و جمعه
پنج شنبه صبح مادرجون زنگ زد و گفت ما میخواهیم بریم خونه خاله زهرا نور.شما هم میاین؟ و منو آریانی همراهشون رفتیم.پنج شنبه رفتیم ییلاق عموحسین اینا که توی روستایی به اسم گلندرود هست.آریان و پریا کلی بازی کردن و آخر شب بیهوش خوابیدن.امروز صبح هم پدرجون می گفت برگردیم که ما نذاشتیم رفتیم یه جای خیلی با صفا.امروز هوا هم فوق العاده عالی بود.خیلی خوش گذشت.
اینم چند تا عکس که امروز ازت گرفتم.البته اریان تا دوربین رو می بینه گریه می کنه و میگه : عکس نگیر.برا همین هم تمام عکسا قیافش کج و کوله است.
بریم ادامه مطلب تا عکسا رو ببینیم.
این عکس آریان و بابایی باهم بودن حموم بابایی گفت بیا ببین چقدر قشنگ لم داده و تو وان نشسته.اما تا خواستم عکس بگیرم گریه میکرد.ولی حالت لم دادنش خیلی جالب بود.
آریان کلی سنگ برداشت تو آب مینداخت و البته گاها قلوه سنگ.هرچی میگفتم سنگ کوچیک بردار ولی بزرگترین سنگ ها رو انتخاب می کرد.
آب بی نهایت سرد بود .من فقط دستم رو توش شستم احساس کردم استخونام درد اومد اما آریان گریه می کنه که تو آب بره و البته با غم عکس گرفتن من قاطی شده و گریه شو بیشتر کرد.
و در اخر دوتا عکس هنری از مامان خانوم: