آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آریان جون

روزهای جنجالی من و آریان

1392/1/19 9:01
نویسنده : مامان آریان
886 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم این روزها حرف و صحبتش و تمام خواسته های معقول و غیر معقولش  با گریه است.هرچیزی که میخواد یا برخلاف میلش باشه کلا به جای صحبت عادی با گریه بیان می کنه.

منم این روزا سخت حساس شدم به گریه های عزیزم و هروقت آریان گریه می کنه منم امپرم میره رو نقطه جوش یا آریان رو سخت دعوا می کنم و هر از گاهی پشت دستی و یا اشیای دم دستم رو پرت می کنم و یا هر کاری که فکرش رو بکنید.

شوهرم میگه دیگه مثله قبل صبور نیستی و زود عصبی میشی و آریان هم به شدت نا سازگاری می کنه با این بنده حقیر.

فعلا این روزامون این طوری می گذره و من بی حوصله تر از همیشه حتی حوصله نت رو هم ندارم.

 امروز ظهر چرخگوشت نازنینم سوخت و به این اعصاب خراب من بازم فشار آورد.

بگدریم ازین حرفا فعلا  وروجکم خوابیده و من از ترس اینکه مبادا بیدار بشه و باز هم جنجال شروع بشه سر لب تاپ بابایی نشستم و نمیتونم عکس بذارم چون عکسا تو کامپیوترمه. 

امروز مامانم رفته تهران دکتر و من و آریان خونه ایم.ولی از شانس بدمون امروز که ما خونه ایم بابایی رفته ماموریت و بازم  ما تنهاییم و مثه هر روز که ما روزها خونه مامانم هستیم و شب میایم خونه  تا آخر شب بابایی رو نمی بینیم. 

* اریان و بابایی داشتن با هم حیات وحش نگاه میکردن که توش گفت: این گاوهای وحشی ...

آریان به باباش گفت: بابایی آقاهه حرف بد زد.گفت: گاو وحشی

*دیشب بابایی فوق العاده خسته و مثله هر شب تا سرش به بالش برسه خوابیده بود.آریان هم که از صبح تازه باباش رو دیده بود مثله همیشه پرانرژی بود و میخواست با باباش بازی کنه که ناکام شد و بازم به من پناه آورد.

براش دوبار با کلی هیجان شنگول و منگول تعریف کردم که گفت دوباره بگو.بعد از اینکه یه دهن دره کردم گفت مامانی خوابت میاد؟گفتم آره مامان خیلی .آریان خیلی جدی و شاکی گفت: شبیه بابایی شدی خسته ای؟  

 

:::

* پسرکم در حد توانش دستشوییش رو نگه میداره و دقیقه نود خودش رو به دستشویی میرسونه.

* پسرکم موقع بیرون رفتن از لباس پوشیدن امتناع می کنه و بعد از بیرون رفتن ما از در خونه گریه می کنه که منم میام.

* پسرکم با تمام بداخلاقی هاش و لجبازیهاش خیلی مهربونه و هرکاری بهش بگم انجام میده و روزی چندین بار محکم بغلم می کنه و می گه: من خیلی دوست دارم.

پسرک سی ماهه و ده روزه من با تمام این اوصاف

عشق منه.

 

 

منو مدیون خودت کردی که عشق من شدی

شدی همدمم عزیز مهربونم شدی

منو مدیون خودت کردی که موندی پیش من

همه چیز من شدی

تو قلب و جون من شدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

امير علي (شيرين گندمك )
19 فروردین 92 0:19
سلام زهره جون خوبي . عسل خاله خوبه . تعطيلات خوش گذشت ؟
مامان سید کوچولو
19 فروردین 92 0:51
تا یه ذره فهمشون بالا رفته انتظارات ما هم تصاهدی رفته بالا. من هم با لجبازی های پسرم خیلی بد رفتار میکنم. یا جیغ بنفش میکشم سرش و یل گاهی به پشت باسنش میزنم. اصلا انتظار این رفتار ما رو ندارن. مگه چقدر گذشته از زمانی که ضعیف و ناتوان دایم تو بغلمون بودن.
این ها رو اول به خودم میگم.
اریان جونو اذیت نکن. دوره این گریه کردن ها هم کوتاهه

حق با شماست
نی نی توپولی
19 فروردین 92 8:17
سلام زهره جون تو این پست کاملا مشخصه بیشتر از اینکه از دست آریان اعصابت خورد باشه از تکرار روزا خسته ای یعنی یه تنه بزرگ کردن آریان جون و مشکلات و مریضی مامان جونت که امیدوارم خدا روز به روز بهترش کنه صبور باش لجبازیهای آریان هم زود گذره بیشتر با هم برید بیرون..
مامان حسام كوچولو
19 فروردین 92 9:54
سلام زهره جون. تو بيشتر از اين كه آريان با اعصابت بازي كنه. داري از مشكلات روزگار مي نالي.آريان گناهي نداره داره بچه گي شو مي كنه. كاري به كارش نداشته باش. پس صبر و تحمل مادرانه ت كجاست؟ مي دونم خيلي سخته اما صبح كه از خواب پا مي شي تو آيينه نگاه كن و بخند وبه خودت بگو امروز با بقيه ي روزا فرق ميكنه. وشاد شاد به زندگي ت برس. ببخشيد اگر پر حرفي كردم.منم چند وقت مثل تو شده بودم و حوصله نداشتم اما باهاش مقابله كردم.
بهار(مامانی شهراد)
19 فروردین 92 10:15
ma umadiiiiiiiiiiiiiiiim
نوشين مامان آريا
19 فروردین 92 12:48
زهره جون كلا بچه داري سخته و پر مسووليت اين عزيزان رو ما بدنيا آورديم اما كار و مسووليت مادر بيشتره براي همين خسته تر ميشه اين دوران هم ميگذره و تا چشم بهم بزنيم بزرگ ميشن خيلي پسر ماهي داري راستي تو مسابقه وب دعوتت كردم نخوندي
آیدین و مامانیش
19 فروردین 92 14:33
سلام عزیزممم ای خدا من عاشق شیرین زبونیاتممممممممممم مامانی فکر کنم یه ویروسی اومده که مامانا رو گرفتار کرده منم مثل خودت خیلی کم صبر شدم من عصبی با پسر 10 مته م یه دعوایی می کنم که بیا و ببین بعدشم از عذاب وجدان می ئشینم گریه می کنم شما هو خصوصی داری خانومی
آیدین و مامانیش
19 فروردین 92 14:35
عزیزم ما 6ئ صفحه از همین تقویم چاپ کردیم دونه ای 700-800 تومن شد اگه تعداد بالا باشه ارزونتر میفته سایز تقویم هم A3 هست اگه طراح هم بخوای سراغ دارم برات خواستی بگو بهم
مامان آرشیدا کوچولو
19 فروردین 92 23:03
دلبری ناراحت نباش یک سری کتاب داستان هست می می نی و کارهاش که طی مراحلی بچه میمونه یک سری خطاهایی انجام میده و مامانش کمکش میکنه به نتایج خوبی برسه بگیر و برا پسملی مون بخون مطمئنا به نتیجه میرسی این رو بدون که زندگی ما برای به یکجایی رسیدن اوناست قربون عشق باهوشم برم خدا بزرگه همه این مشکل ها حل میشه مامان زهره مهربونم
مامان بهار
21 فروردین 92 10:08
سلام زهره گلم! عیدت مبارک عزیزم!! همچنان شیرین زبونه آریان جون! هر روز شیرین تر از دیروز با این ویروسی که یکی از دوستا گفته بود موافقم به جای اینکه من برم ناز بهار رو بکشم، بی حوصله که میشم اون میاد من رو ماچ میکنه ایشاا... هر روز پر انرژی و با حوصله باشی عیدم بهت خوش گذشته باشه
مامان آیلا
21 فروردین 92 12:29
احساس می کنم همه اندر احوالات ما هست ولی چه می شه کرد عشقمون هستند دیگه خدا حفظش کنه
مامانی درسا
22 فروردین 92 4:01
عزیزم زهره جون آریان واسه ی سنش هست که اینطوریه بزرگتر که بشه خوب میشه ولی خوب میدونم اینروزا همه حالشون خرابه ...... همه ی ما طاقتمون کم شده عزیزم ...... آرزو میکنم روز به روز سبزی زندگی بیشتر روشو بهتون نشون بده ببوس این گل پسر آقا رو ...
مامان سارا
24 فروردین 92 9:49
عزیزم می فهم بعدشم خود آدم خیلی عذاب وجدان می گیره ولی انشاا.. خدا به همه ما مامانا صبر بده تا بتونیم به بهترین تحو رفتار کنیم آخه اون طفلکی ها که گناهی ندارند
سمان مامان آرشیدا
1 اردیبهشت 92 15:36
وای زهره جون راست میگی؟؟؟ من دلم خوش بود بزرگتر بشه لجبازیهاش کم میشه و حرف گوش کن میشه. خدا به دادمون برسه. خدا بهت صبر بده در مقابل لجبازیها و گریه هاش. خیلی سخته....
مامان زهرا
26 اردیبهشت 92 17:50
سلام خاله جون منم از این لباسا دارم فقط جای سبز و قرمزش فرق داره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد