پنجمین سالگرد عقد و پانزده ماهگی گلم
دیروز شنبه نهم دی پنجمین سالگرد عقد من و بابایی بود و البته 15 ماهه شده یه دونه پسرم.
هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست
عزیزم و همسفر دائمی من، سالگرد پیوندمان مبارک
اریان گلم چند روزیه که مریضه.رفتیم دکتر اقای دکتر می خواست پسری رو معاینه کنه که به شدت باهاش برخورد کرد و هی به دکتر می گفت د د د.سینه ش خراب شده و بشتر اوقات تب داره همینطور چند تا دندون داره باهم در میاره و این روزا به شدت مریض احوال و بی حوصله ستو همش تو بغلمه.
از صبح که بیدار میشه تا اخر شب میگه عبا(= عباس که اسم بابای منه) .میگم اریان بگو پدرجون میگه : عبا
این روزا که مریضه هیچ غذایی نمیخوره فقط آب میخوره.تا لیوان ببینه یا بیاد پیش یخچال میگه آب و باید اب بخوره.اونم خودش باید لیوانو تو دستاش بگیره و قدم بزنه و وقتی که سیر شد لیوان رو سر و ته کنه و آبشو خالی کنه.
عمو و دایی هم به واژگانش اضافه شده.