تولدم
امروز دوشنبه 26 دی تولد 25 سالگیم بود.
بابا امید برام پالتو خرید.خاله سمیه کیف،خاله زهرا ظرف میوه خوری پایه دار،دایی حسین ادکلن،عمو مرتضی بلوز، مادرجون بهم پول داده بود که باهاش کفش خریدم و مامان جون(مادرشوهرم)هم پول داد که قراره باهاش لباس بخرم.دست همشون درد نکنه.
بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید.
این دومین سالیه که تولدم رو با حضور گل پسرم جشن می گیرم
خدایا به عزیزانم مخصوصا پسرم و بابای گلش سلامتی بده و برام نگهشون دار.
تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم . . .
خدایا شکرت
بخاطر تمام روزهایی که کنارم بودی
بخاطر نگاهی که ازمن برنگرداندی
بخاطر فرصت هایی که برای جبران اشتباهاتم دادی
احساس میکنم کمی از خدای خود فاصله گرفته ام
خدایا یاریم کن تا دوباره خود را درتو پیدا کنم
من جرات خواستم و خدا موانعي سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.
من عشق خواستم و خدا افرادي به من نشان داد که نيازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خدا به من فرصتهايي براي محبت داد.
« من به هر چه که خواستم نرسيدم ...
اما به هر چه که نياز داشتم دست يافتم»
......
بعدا نوشت:از همه دوست جونایی که بهم تبریک گفتن خیلی خیلی تشکر می کنم و برای همتون ازروی سلامتی و شادکامی دارم.