آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آریان جون

شب چهل و هشتم

1390/11/1 22:56
نویسنده : مامان آریان
255 بازدید
اشتراک گذاری

امشب مادرجون و چندتا از فامیلا باهم حلیم میپزن.ما هم غروب رفتیم اونجا.البته شما رو اصلا تو حیاط کنار دیگها نیاوردم.چون خیلی خیلی هوا سرده امشب و بارون میباره.

به امید برآورده شدن حاجت همه حاجتمندا.....

                                     * * * * * * * * * * * * * * * * *

امروز موقع ناهار دوتا کاسه رو به هم کوبوندی که یکیش لب پر شد و ما ندیدیم.بعد چند دقیقه دیدم پاتو گرفتی تو دستت و اخ اخ می کنی.دیدیم یه کوچولو کف پات خراش برداشته و داره خون میاد که بابایی بعد از اندکی کنکاش آلت قتاله رو پیدا کرد و اون رو  ( د ) کرد و پای شما هم خوب شد.

از صبح که بیدار میشی شروع می کنی به صدا کردن بابایی و می گی : آمی آمیییی(امید) نمیدونم چرا این روزا اینقدر جیغ میزنی و داد و فریاد راه میندازی.یاد گرفتی صداتو بلند کنی و حال میکنی.

تا من خودکار بگیرم تو دستم شما خودتو میرسونی شروع می کنی به نوشتن.البته بیشتر رو مبل و فرشو ...

راستی دیگه ابدا نمیذاری ازت عکس بگیرم تا دوبینو میارم میگی اس اس  و ازم می گیریش.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان نفس طلایی
1 بهمن 90 23:02
التماس دعا

محتاجیم به دعای شما خوبان...
مامان علي
2 بهمن 90 0:03
قبول باشه.
مامان سید کوچولو
2 بهمن 90 0:31
خانواده مادری من هم هر سال شله زرد میپزن. حیف که من خیلی ازشون دورم.. مامانی تمام سعی خودتو بکن تا اس خوشگل بگیری ازش
asal
2 بهمن 90 18:10
التماس دعا
مامان مهسا
3 بهمن 90 14:55
آمین. قبول باشه
مونا ( مامان النا)
3 بهمن 90 18:53
قبول باشه عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد