نگرانی مامان
داشتیم ناهار می خوردیم.بابا امید گفت دیشب خواب خدابیامرز حسین و فراز (دوستاش که تازه فوت شدن) رو دیده.میگفت باهاشون حرف زده.بعد دوزاریش افتاد که اونا مردن و پرسید شما مگه نمردین؟؟؟پس اینجا چیکار می کنید؟
حسین بهش گفت اومدیم تو رو ببریم.
بعدشم فراز گفته نه امید هنوز کار داره.نمی بریمش
خدا جونم به همه سلامتی بده و امید عزیز من رو هم از هر بلایی دور نگه دار.
امید عشق منه.خدایا هر بلایی قراره سر عزیزانم بیاد سر من بیار.
امیدوارم خیر باشه
بابایی رفته مغازه و دلم به شدت شور میزنه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی