گردش خانوادگی
جمعه صبح من و آریان و بابا امید رفتیم بیرون و هر چی سعی کردیم از اریان عکس بگیریم همه عکسا رو خراب می کرد.
وقتی میریم تو خیابون شش دنگ حواسش جمعه تا مبادا کامیونی رد بشه و اریان نبینه.تا کامیون می بینه می گه ماما و اونو به من نشون میده.خیلی از کامیونها رو از جاهایی که اصلا ما نمی بینیم ردیابی می کنه و به ما نشون میده
امییییی امیییییی امیییییی (یعنی امید) از صبح که بیدار میشه تا آخر شب داره باباشو صدا میکنه.: امییییییی
این هم وقتیه که اریان به دقت مشغول نگاه کرن به عکسای آلبومشه.اونم با جدیت تمام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی