از سه شنبه تا امروز( یکشنبه)
سه شنبه دوم اسفند تولد 28 سالگی بابایی بود.
امسال اصلا یادش نبود.صبح که بیدار شدیم می خواستم کیک بزنم که دیدم تخم مرغ نداریم.از مامان جون قرض گرفتم.رفتم کارو شروع کنم که دیدم آرد و شکرم نداریم.مجبور شدم برم مغازه و بخرم.با کلی دردسر و عجله ای تا بابا برا ناهار بیاد کیک و زدیم.کادو بابا رو هم که نقدی تقدیمش کردیم آماده کردیم تا بابا رو سورپرایز کنیم که پاکت پول رو دید و سورپرایزمون بهم خورد.
بعد ناهار هم برا بابا کار پیش اومد و رفت و نشد که کیک شو ببره.
چون شب هم مامان جون مهمون داشت دیگه کیک رو یادمون رفت تا اینکه شب آوردیم و مهمونامون خوردن.
بابایی تولدت مبارک.انشالله 120 سال عمر باعزت داشته باشی و سایت رو سر ما باشه.
خداي اطلسي ها با تو باشد
پناه بي کسي ها با تو باشد
تمام لحظه هاي خوب يک عمر
به جز دلواپسي ها با تو باشد .
تولدت مبارک
از اون به بعد هم همش مهمون داشتیم.پنج شنبه هم که عروسی عمو مرتضی بود.آریانی تمام مدت تو عروسی گریه کرد و نشد یه عکس درست و حسابی ازش بندازم.چون خیلی خسته شده بود.شبا دیر می خوابید و روزا هم کم می خوابید.
ولی تو مهمونی های قبل و بعد عروسی پسری کلی رقصید و دل همه رو برد.
توی عروسی هم یه صحنه عمو آریانو گذاشت وسط سن و با هم رقصیدن که فیلم بردار می گفت از همه جای فیلم قشنگ تر شده.
کلی خاطرخواه هم پیدا کرد.فیلم بردار می گفت پسرتو بیار آتلیه ما ازش عکس بگیرم.چون خیلی نازه پیش ما تخفیف ویژه داره که در اسرع وقت یه روزی که آریان سرحال بود همین کار و می کنم.
تا دیشب که بالاخره اخرین مهمونی رو هم دادیم و بالاخره امروز تونستیم استراحت کنیم.
البته یه دلخوری های کوچولو هم پیش اومد که بالاخره گذشت و تموم شد.
مثلا اخر شب که عروس و داماد اومدن خونه یکی از فامیلای عروس فشفشه انداخت زیر پاشون که پرتاب شد به سمت عروس داماد و لباس داماد اتیش گرفت که بابایی به موقع به دادش رسید و اتیشو خاموش کرد.
یا اینکه آریان دستبند عروس رو کشید و پاره کرد.مامان عروس هم ناراحت شد و هی به من چشم غره می رفت که حسابی منو عصبانی کرد.و خیلی ازین چیزا که بماند....
در کل خوش گذشت جای همه دوستان خالی.
انشالله عمو و زنعمو هم خوشبخت بشن و به پای هم پیر بشن.