زندونی
دیروز یه اتفاقی افتاد که دلم برا آریان کباب شد.
آریان تو اتاقش داشت با ماشین شارژیش بازی می کرد و بوق میزد.من تو آشپزخونه می خواستم چرخ گوشت روشن کنم .از اونجایی که هرکاری دارم انجام میدم آریان میاد میگه ننا (=نگاه) همیشه یه صندلی میذارم پیش خودم و آریانم پیشم می ایسته و نگاه می کنه. تازه یه علاقه ای به چرخ گوشت و خاموش روشن کردنش داره وصف ناپذیر.هر دفعه که چرخ گوشت روشن می کنم هی خاموش و روشنش میکنه کلی هم ذوق می کنه.
مثله همیشه صندلی رو براش آماده کردم و چرخ گوشت رو روشن کردم و منتظر شدم بیاد.چون به محض اینکه صداشو میشنوه خودشو میرسونه.اما هرچی در اتاقشو نگاه کردم نیومد.منم بی خیال شدم و کارام رو انجام دادم.خلاصه بعد یه ده دقیقه ای که چرخ گوشت رو خاموش کردم دیدم ای وای آریان چه جور داره گریه می کنه.رفتم تو اتاقش دیدم رفته تو ماشینش نشسته و کمربندشو بسته چون نمی تونست بازش کنه همینطور گریه می کرد و با حسرت به صدای چرخ گوشت گوش میداد.
اینقدر دلم براش سوخت وقتی دیدم اونطوری زندونی شده و زار میزنه با خودم بردمش تو آشپزخونه و به خاطر دلش دوباره چرخ گوشت رو روشن کردم چند باری روشن و خاموشش کرد و خودش بی خیال شد.
بعد با هم فرنی درست کردیم و رفتم ظرف آماده کنم توش بریزم می گفت: مامان آماده .وقتی دید نیومدم می گفت: سوخت. مامان سوخت.