آریانی دو روز پاکی داره.
از دیروز جمعه 31/6/91 پسری دیگه شیر نمی خوره و در حال ترک کامله شیر مادره. قربون دل مهربونش برم هی میاد و میگه مامانی نشون بده.بعد نازم می کنه، بوسم می کنه و میگه: خوب شد؟؟؟؟
دیروز بعدازظهر برای اولین بار تو عمرش بدون شیر خوابید.براش شربت درست کردم و ریختم تو شیشه شیر و براش کارتون گذاشتم تا نگاه کنه.خودمم پیشش دراز کشیدم و نوازش میکردم یهو دیدم تکون نمی خوره.این اولین خواب گل پسری در حالی بود که بدون شیر خوابید.
چند روز پیش داشت سوهان میخورد تا من دراز کشیدم اومد پیشم و سوهان رو دداد به من و گفت: مامان این دوست ندارم. شیر دوس دارم.
حالا پسرم یکی از مراحل وابستگی رو داره پشت سر میزاره کمی مستقل تر میشه.دلم برای تمام روزهایی که پشت سر گذاشتیم تنگ میشه.احساس غریبی دارم.فکر میگردم گرفتن شیر برا بچه سخته ولی برا خودم هم خیلی سخته.دلم به شدت گرفته مخصوصا موقعی که میای و بوی تنم رو استشمام می کنی گریم میگیره ولی عزیزترینم این مراحل باید طی بشه.دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره.
نبوده ، نیست ، نخواهد بود !
عزیزتر از تو کسی برای من . . .