روزهایی به رنگ تام و جری
پسرک یه خورده بهتره.اما نق زدن و غرغرهاش به جاشه.
این روها تمام مدت یا داریم تام و جری می بینیم یا پلنگ صورتی.آریان نصفه شب بیدار میشه گریان و نالان میگه: موش و گربه بذار.کلی توضیح میدم که نه مامانی بخواب و ازین حرفا.ولی نهایتا اگه با دیوار حرف بزنم قانع میشه که رو آریان اندکی تاثیر نداره و دوباره میگه موش و گربه بذار.تا تلویزیون رو روشن می کنم گریه ش شدت می گیره و میگه : آفتاب میزنه.چشم آریان درد اومد. تلویزیون رو خاموش می کنم دوباره گریه که موش و گربه بذار
خلاصه دیدن تام و جری یک طرف و الگوبرداری ازش طرف دیگه ماجراست.یه طور خاص می خنده و میگه موش و گربه اینجوری خندید.
ستون دیوار رو میگیره و مثلا میخواد بره بالا و میگه : موش و گربه اینجوری می کنه آریان می کنه.
هر کاری که میکنه توش یه موش و گربه داره
دو سه روزی میشه پسر مهربونم دستاشو باز می کنه و میگه مامانی بیا بگل (بغل) آریان.بعدش محکم همدیگه رو بغل می کنیم و کلی می چلونمش.
دیشب تو ماشینش نشست.کمربندشو بست و گفت: کمربند ببندم پلیس آریان دعوا نکنه.
اینم یه عکس تو پارک: