آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آریان جون

اولین آمپول پسری

1391/9/1 0:23
نویسنده : مامان آریان
411 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعدازظهر آریان کنارم خوابیده بود و منم چرت میزدم و هی خواب های بد میدیدم.چون مامانم تهرانه و می خواست دکتر بره به شدت دلشوره داشتم و قلبم داشت میومد تو دهنم.

یهو آریان بیدارم کرد و گفت: گوش آریان درد می کنه.اول فکر کردم بد رو گوشش خوابیده و گوشش درد اومده اما یه نیم ساعت بعد دیدم گریه می کنه و گوش راستشو گرفته و میگه گوش این بر درد می کنه.

ساعت 6 بود .فوری زنگ زدم مطب دکتر که گفت برا فردا نوبت میدم گفتم برا امروز آخر وقت نمیشه؟گفت دکتر تا 7 میره اگه میتونی بیا.ما هم فوری آماده شدیم و با سرعت هرچه تمام تر رفتیم بابل مطب دکتر معتمدی.

جناب دکتر گفتن که پرده گوش آریان به شدت التهاب داره و باید آمپول بزنه.آریان فوری با گریه گفت: آریان آمپول نزنهههههه.

آقای دکتر پرسید: مهد میره؟مسافرت بودین؟گفتم : نه بابا ما همیشه خونه ایم و بچم تمام مدت مریضه.هیچ جایی هم نمیریم.آخه چرا؟؟؟؟؟؟

بعد قطره و شربت داد و رفتیم پسری رو آمپول زدیم.خداروشکر یه کمی گریه کرد و زود ساکت شد.

مادرجون هم امروز تهران بود دکترش گفته تو عکسش یه توده مشکوکی هست و باید دوباره عمل بشه.البته دوباره نه ایندفعه پنجمه که قراره دستش رو عمل کنه)احتمالا هفته آینده.خداکنه تومور نباشه.تو رو خدا براش دعا کنید.

بابایی ما رو آورد خونه و خودش رفت مسجد.می خواستم شربت آریان رو آماده کنم که از دستم گرفتش . بهش گفتم میخوری؟ با قاطعیت گفت: نه ننا(نگاه) ببینم.اصلا نیخورم.یه کم نیخورم.

وقتی هم بهش دارو دادم همش رو بالا آورد و مجبور شدم دوباره بهش بدم.

بابایی که اومد خونه رفت بغلش دراز کشید و گفت: کجا بودی من تورو ندیدم. بیرون رفتی دور زدی من نبردی؟؟؟ (همه این کلمات رو خیلی شمرده ادا می کنه.منم وقتی کوچیک بودم به خاطر شمرده صحبت کردنم معروف به طوطی بودم.یادمه تا یکی بهم میگفت طوطی می گفتم: من ... طوطی ... نیستم...من ...زهره ... هستم)

دیروز هم هی به بابا می گفت: بابایی ریش بزن من محکم بوس کنم.

امشب به باباش می گفت: ریش زدی.محکم بوس می کنم.ماچ

 

دیروز یه اقایی به نام شریفی اومدن خونمون و انتن مون رو درست کردن.بابایی بهشون گفت: آقا شریفی گل حساب ما چقدر شد؟و پسرک در تمام مراحل حضور مستقیم داشت.وقتی اون آقا رفت آریان اومد بهم میگه: مامانی آقا شریفی گل کجا رفت؟چشمک

امروز دیدم آریان رفت از رو میز آینه و موچین من رو برداشت.یه بالش گذاشت و دقیقا همون حالتی که من دراز می کشم دراز کشید .گفتم چیکار می کنی؟ گفت ابرو میگیرم.شما اینجوری می کنی من می کنم.اوه

 

::: پسرم تا الان این کلمه ها رو به انگلیسی بلده: آب، سلام، ماشین، توپ، بوس، دست، پنکه، آقا، سگ، گربه، سیب، چشم.

امشب داشت کارتون مستر بین میداد.گفت مامانی چیه؟گفتم مستر بینه.گفت: آقاااااا؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
30 آبان 91 1:42
هزار ماشالله به این گل پسر. انشالله که مشکل خاصی برای مامانت پیش نمیاد توی این شب وروزای عزیز براش دعا کن منم اگر قابل باشم به یادشم.تو هم برای خواهر من دعا کن.خیلی مریضه
مونا مامان امیرسام
30 آبان 91 2:22
فسقلی کلی شیرین زبوون شدیهاا. امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی اریان کوچولو. انشاالله مامان بزرگ هم مشکلی براشون پیش نمیاد.بووووووووووس
مامانی درسا
30 آبان 91 2:22
الهی بگردم شما که هنوز مریضی عزیزم ...... چرااینقده شما و دختری من مریض میشین آخه ......عزیزم به خدا توکل کن انشاالله که مادر عزیزت حالش بزودی خوب خوب میشه منم براش دعا میکنم ......
مونا مامان امیرسام
30 آبان 91 2:22
فسقلی کلی شیرین زبوون شدیهاا. امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی اریان کوچولو. انشاالله مامان بزرگ هم مشکلی براشون پیش نمیاد.بووووووووووس
مامان خورشيد
30 آبان 91 7:48
اي واي دوباره مريض شد. چرا آخه؟ فكر كنم بخاطر مريضي پشت سر هم و خوردن دارو ضعيف شده و هي پشت سر هم سرما مي خوره. الهي ديگه پيش نياد. برا مامانتون هم آرزو ميكنم اصلا چيز بدي نباشه و مشكل جدي پيش نياد. ما تهرانيم و اگه كمكي از دستمون بربياد خواهش مي كنم حتما بگيد. در مورد سوالتون راجع به مهرشاد كه تو وب خورشيد براتون جواب گذاشتم و بعد فكر كردم اينجا هم بگم كه ديگه دوباره مجبور نشين بريد اونجا بخونيد. مهرشاد برادرزاده منه كه يكسال و 8 ماه از خورشيد بزرگتره و توي يكي از پستهام توضيح دادم كه تولدش هيجان انگيزترين اتفاق زندگيمون بود و حتي تولد خورشيد انقدر هيجانزدمون نكرد. تمام مدت بارداري سخت و استراحت مطلقيم همدمم بود و واقعا به اندازه خورشيد دوسش دارم و خورشيد هم عجيب بهش وابسته است و به همه ميگه دادشمه.
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
30 آبان 91 10:34
امیدوارم خدا سلامتی بده افرین به این گل پسر که داره انگلیسی یاد می گیره
کاکل زری یا ناز پری
30 آبان 91 11:27
ای جونمممممممممممم آریان عزیزممممممممممم چرا تو ملیض شدییییییی نازییییییییی من از فصل سرما به خاطر همین بدم میاد دیگه همش دردسر دارهههههه انشاالله مادرتونم خوب میشن به حق همین روز های عزیز انشاالله که چیزی نیست
آیدین و مامانیش
30 آبان 91 12:12
وووووووووی خدا این پسر چقد نازه زهره جان به خدا خیلی خوشم میاد از طرز حرف زدناش کگه اینجا می نویسی و از شیرین کاریاش کاش می دیدمش حسابی بغلش می کردمممم عزیزم ان شاالله گوشش زود زود خوب میشه الهی که حال مادرتون هم خوب میشه و مشکلی پیش نمیاد به امید خدا خیلی ممنونم که با ما دوست شدین و بهمون سر میزنین
مامان کیارش
30 آبان 91 16:36
آخی...پسر منم یه ماه پیش آمپول زد.مامانی روش حوله گرم بزارین جاش سفت نشه.آقا شریفی گل خیلی با نمک بود
سمانه مامان پارسا جون
30 آبان 91 18:36
سلام زهره جون خوبی عزیزم؟ ببخش دیر جوابتو میدم اینترنتمون یه دو هفته ای بود قطع بود آریان گلم خوبه؟ دلم واسش خیلی تنگ شده بود اون لپای خوشمزشو ببوس زهره جون پارسا هم اصلا لب به شیر پاستوریزه نمیزنه نمیدونم باید چه کارش کنم شیرهای طمع دارم میگیرم نمیخوره اینجوری کلسیم بدنشون کم میشه ولی روزی هفت هشت تا بستنی میخوره فکر کنم باز یه خورده تاثیر داشته باشه.
هیراد و عمه لیلاش
30 آبان 91 18:46
ماشاالله به این همه استعداده پسر طلا
نگارین(عروس دلشکسته)
30 آبان 91 19:56
سلام گلم ای جانم ماشاالله به هوشش الان وضعییت گوشش چطوره؟ بهتر شده؟
مامان آرتین (الهه)
30 آبان 91 20:01
زهره جون برای مامانت بهترینها رو از خدا میخام و بخوبی درکت میکنم آریان جون داروهاتو بخور گلم تا زود خوب شی
مامان امیرعلی
30 آبان 91 21:43
آخی آریان جونم آمپول زدانشالله دیگه مریض نشی گل پسرشیرین زبون
مامان آریام
1 آذر 91 22:41
من که دلم ضعف رفت واسه اسن پسمل خوردنی ایشاالله حال آریان جون زودتر خوب بشه برای مامان هم دعا میکنیم با آریام که ایشاالله به حق این روزهای عزیز شفا پیدا کنند و چیز خاصی نباشه
زهرا مامان امير علي (شيرين گندمگ )
1 آذر 91 23:50
سلام خوبيد خاله قربون بشه . شرمنده به خاطر مشكلات كمتر ميام ولي دلم خيلي تنگ شده عزيزم .اينم براي عسل خاله
زهرا مامان امير علي (شيرين گندمگ )
1 آذر 91 23:52
سلام خوبيد شرمنده بخاطر مشكلات كمتر ميام ولي دلم تنگ شده .خاله قربون بشه اريان عسلي رو
مامانی درسا
2 آذر 91 2:19
آریانی خوب شدی گلم ......
مامان پارساکوچولو
2 آذر 91 15:31
عزیزم خصوصی
مامان پارساکوچولو
2 آذر 91 15:39
عزیزم خدا بد نده انشالله دیگه مریضی نباشه سلامتی باشه و بس برای مادر عزیزت دعا میکنم به حرمت این روزا و شبا خوب میشه نگران نباش عزیزم
مامان بردیا
2 آذر 91 15:53
ایشالا خدا توی این روزا همه ی مریضا مخصوصا مامان شمارو شفا بده.آریان جون مارو برامون ببوسین
مامان بهار
3 آذر 91 1:09
جانم آریانی دوباره ملبس شده!! بوسش کن شیرین ربون رو! مرد با غیرت کم گریه کرده جای امیدواریه!! همیشه تنش سلامت
سمان مامان آرشیدا
5 آذر 91 23:51
عزیزم چی شد تو مریض شدی باز. درد و بلات بخوره تو سر آدم بدا. ایشاللا زودی خوب شی. بمیرم که آمپول زدی. امیدوارم مامان جونت هم چیزیش نباشه و زود خوب شه.
مامان شایان
6 آذر 91 15:48
ماشالا به تو پسر گل. ایشالا همیشه سالم و خوش زبون باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد