این روزهای گرفتاری
مامانم فردا صبح باید برای پنجمین بار دستش رو عمل کنه. آریان میگه:مادرجون رفت تهلان (تهران) آمپول بزنه.
یه همسایه مزاحم و مردم آزار داریم که رفته برا قسمت پشتی خونمون حکم تخریب گرفته.قسمتی از آشپزخونه و حیاط خلوتمون داره خراب میشه.همه چی بهم ریخته ست.
آریان امشب وقتی بابایی و باباش داشتن گاز و لباسشویی و یخچال رو از اشپزخونه میاوردن بیرون مهندس مثله همیشه زیر دست و پا بوده و پیچ گوشتی به دست که پیچ گوشتی یهو برمی گرده و میخوره تو چشمش و کلی از چشمش خون اومد.
ساعت 9 شب شدیم گرفتار دکتر که گفت خدارو شکر قرنیه چشمش آسیب ندیده و چندتا قطره و پماد داد.
آریان داشت می خوابید گفت: مامانی بادکنک گاز زدم شخوندم.اقا برو یکی دیگه بخر.
دیگه یادم نیست.فعلا هم اعصاب درست و حسابی ندارم.تا بعد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی