دنیای این روزای من
سلام به همه دوست جونام بعد یه وقفه طولانی و گرفتاری های زیاد.
خداروشکر کار خونمون از تعمیرات و تمیزکاری کاملا تموم شده و ما بالاخره جابجا شدیم.
مامانم این دفعه بعد عمل حالش اصلا خوب نیست و هم چنان به شدت درد داره.دکتر گفته چون دستش کاملا تخلیه شده و رسیده به عصب عمل دردناکی بوده.امروز هم مامان و بابام دوباره رفتن تهران تا جواب پاتولوژی رو بگیرن و دکتر بگه تکلیف مامانم با این همه درد چی میشه.
از آریانم بگم
بزرگترین دلخوشی منه تو این روزاو لذت میبرم از لحظه هامون.اینقدر شیرین زبون شه که نگو.البته به شدت حرف گوش نکن و لج در آر هم هست.هنوز معضل دستشویی نرفتنش حل نشده و گاهی واقعا تو نازکشیدنش کم میارم.دیگه بیشتر از ظرفیتم میشه.
پسرک نازنینم بعد از غذا فوری میگه: اله شکر.ممنون دادی.
هروقت براش چیزی میخریم میگه: ممنون خریدی.
اینقدر ناز میکنه و خودش رو لوس میکنه که تعجب می کنیم.
حواسش همیشه جمعه و به همه چی توجه داره.شبیه خودم که گاهی بابایی رو صدا می کنم امید آقا به باباش میگه امید آقا.
هر وقت داریم از خیابون رد میشیم به تقلید از باباش به من میگه: عزیز مواظب باش ماشیت تو میزنه.
دیشب داشتیم میخوابیدیم.آریان به شدت محو تماشای تام و جری بود.من فکر کردم داره میخوابه برا همین با صدای آروم داشتم با بابایی صحبت میکردم.یهو آریان برگشت و گفت: مامان چی میگی؟؟؟؟(یعنی بلندتر صحبت کن منم بشنوم)
هر از گاهی میگه: شما کجا بودی من ندیدی؟؟؟
به پدرجون وقتی از اداره میاد میگه: سلام خسته نباشی.
وقتی مهمان میاد خونه میگه: خوش امدی
و خیلی از حرفها و کارهای دیگه که تو این چند روز به دلیل مشغله های زیاد از ذهنم رفته.سعی می کنم همش رو بنویسم.
فعلا...