آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آریان جون

خونه تکونی

1391/12/22 23:40
نویسنده : مامان آریان
316 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز من و خواهرام مشغول خونه تکونی تو خونه مامانم هستیم.از اون جایی که وقتی آریان زیر دست و پا باشه برا هر چیزی که تو دستشه و ازش بگیرم باید کلی گریه کنه امروز گذاشتمش پیش مادرشوهرم و همراه خودم نبردمش.

مثلا دیروز داشتم یه شیشه رو پاک میکردم که با همکاری آریان جان سه بار پاک شد.تا من شیشه رو تمیز و خشک میکردم آقا روش شیشه شور می ریخت و وقتی شیشه شور رو گرفتم کلی گریه کرد.

دلم براش یه ذره شده بود.پسرم تقریبا بچه خوبی بود و همکاری کرد.دیگه غروب حدود ساعت هفت که داشتم برمیگشتم خونه  مادرشوهرم زنگ زد و گفت آریان میگه: میخوام بیام خونه مادرجون که خودم دو دقیقه بعد رسیدم خونه.

شب داشتم آریان رو می خوابوندم برخلاف همیشه که پشت به من می کنه و بغلش می کنم روشو کرد به سمت من .گفتم چیه مامان؟ گفت : ببینمت.  الهی من فدای دل پسرم بشم که اونم برام تنگ شده.

 

* به لطف پسرک بر خلاف همیشه که سه نفری تو هال می خوابیدیم الان چندین شبه که آریان امر می کنه بریم تو اتاق رو تخت بخوابیم و من و آریان تو اتاق و بابایی هم تو هال می خوابه.دیشب هی می گفت بریم رو تخت بخوابیم.گفتم مامانی از صبح بابایی رو ندیدیم.بیا یه کم پیش بابا باشیم بعد میریم.آریان اومد رو بروی باباش و یه نگاه بهش انداخت . گفت: بابایی دیدم.بریم

* یه شب آریان که خوابیده بود من رفتم دوش بگیرم.آریان بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن.بابایی هم هرکاری می کرد ساکت نمیشد و می گفت: بابایی نیخوام .مامانی میخوام.

بابایی هم با یه حرکت ابتکاری صداشو نازک کرد و گفت: من مامانم آریان. آریان هم سریع ساکت شد و یه خورده آب خورد و دوباره خوابید.خنده

* وقتی اره یه برنامه ای رو می بینه و ما کانال تلویزیون رو عوض می کنیم میگه: داشتم می بیدم (= می دیدم)

*میگم آریان مواظب باش مامانی. میگه : باشه می باشم.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

خاله زینب
23 اسفند 91 17:42
ای جانممممممممممم
زهره ی سوال اینکه نصفه شب چرا رفتی حمام ؟؟؟


برای رفع کنجکاویت بگم که حدود ده بود نه نصفه شب.مگه هر دوش گرفتنی دلیل می خواد زینب جونم؟خودتو می بینی برا ما فکر بد می کنی؟؟؟
مامان آریام
23 اسفند 91 23:46
جیگرت رو من برم با این دل مهربون و زبون شیرینت
سمان مامان آرشیدا
24 اسفند 91 0:22
وای خدا بازم از شیرین کاریای آریان شیرین زبون بگید. عاشقشم. تیکه بابایی دیدمش خیلی باحال بود.
منا مامان امیرسام
24 اسفند 91 1:55
قربونت برم خیلی ناز حرف میزنی.بیشتر اوقات دوبار پستتون رو میخونم زهره جان خیلی بامزه بود که باباش رو یه لحظه دید براش بس شد.
مامان آیلا
24 اسفند 91 8:24
خسته نباشی مامان زهره . امان از شیرین زبونی این گل پسری
lمامان زهرا دختر دوست داشتنی
24 اسفند 91 13:41
دوست گلم این آخرین باری که تو سال 91 مهمون خونه ات میشم سال نو پیشاپیش مبارک .بهترین سال را برات آرزو مندم . دعا برای ظهور آقا امام زمان (عج) در موقع تحویل سال یادتون نره. با پست های آخر 70 تا 73 سال 91 بروزیم.
سمانه مامان پارسا جون
24 اسفند 91 13:42
خسته نباشی خانوم خانوما ایشاالله سال خوبی پیش رو داشته باشید زهره جون قربون گل پسر با این حرف زدنش
مامان حسام كوچولو
24 اسفند 91 15:27
اي جانم قلمبه ي نمكه اين بسر انشالله كه هميشه تندرست باشه
نی نی توپولی
26 اسفند 91 7:49
الهی دستم به این مامانت برسه ولی خودمونیما حسابی امر امر بچه هاست
نی نی توپولی
26 اسفند 91 7:49
قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت جوهر از شیشه ذات کاغذ از صفحه دل نور از شمع حیات تا بنویسم همه جا: “روزگارت خوش باد” نوروز ۹۲ پیشاپیش مبارک
امير علي (شيرين گندمگ)
27 اسفند 91 23:53
قربون شيرين زبونيت برم من عشق خاله
امير علي (شيرين گندمگ)
27 اسفند 91 23:55
عسلم اون تيكه باشه ميباشم خيلي شيرين بود خيلي خنديدم
مامان زهرا
4 اردیبهشت 92 19:05
عزیزم ممنونم که راهنماییم کردی فقط یه سوال پسر نازت چند وقتش بود شروع کردی پسر من امروز 20 ماهش شده و نمیدونم ایا تو این سن موفق میشم یا نه

بالاخره تصمیم گرفتم و تزیین کردم و یه کیسه پر از جایزه گذاشتم تو دستشویی که هربار امد دستشویی و جیش کرد بهش جایزه بدم
الان لج کرده اصلا نمیگه و من خودم تند تند میبرمش و هر وقت بهش میگم بیا بریم دستشویی فرار میکنه و میخنده نمیدونم چی کار کنم اگه به خاطر گرمای هوا نبود میزاشتم بعد 2 سالگیش
ممنونم که حرفا مو خوندی

عزیزم آریان 22 ماهش بود ولی یکی دو ماهی طول کشید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد