خونه تکونی
از دیروز من و خواهرام مشغول خونه تکونی تو خونه مامانم هستیم.از اون جایی که وقتی آریان زیر دست و پا باشه برا هر چیزی که تو دستشه و ازش بگیرم باید کلی گریه کنه امروز گذاشتمش پیش مادرشوهرم و همراه خودم نبردمش.
مثلا دیروز داشتم یه شیشه رو پاک میکردم که با همکاری آریان جان سه بار پاک شد.تا من شیشه رو تمیز و خشک میکردم آقا روش شیشه شور می ریخت و وقتی شیشه شور رو گرفتم کلی گریه کرد.
دلم براش یه ذره شده بود.پسرم تقریبا بچه خوبی بود و همکاری کرد.دیگه غروب حدود ساعت هفت که داشتم برمیگشتم خونه مادرشوهرم زنگ زد و گفت آریان میگه: میخوام بیام خونه مادرجون که خودم دو دقیقه بعد رسیدم خونه.
شب داشتم آریان رو می خوابوندم برخلاف همیشه که پشت به من می کنه و بغلش می کنم روشو کرد به سمت من .گفتم چیه مامان؟ گفت : ببینمت. الهی من فدای دل پسرم بشم که اونم برام تنگ شده.
* به لطف پسرک بر خلاف همیشه که سه نفری تو هال می خوابیدیم الان چندین شبه که آریان امر می کنه بریم تو اتاق رو تخت بخوابیم و من و آریان تو اتاق و بابایی هم تو هال می خوابه.دیشب هی می گفت بریم رو تخت بخوابیم.گفتم مامانی از صبح بابایی رو ندیدیم.بیا یه کم پیش بابا باشیم بعد میریم.آریان اومد رو بروی باباش و یه نگاه بهش انداخت . گفت: بابایی دیدم.بریم
* یه شب آریان که خوابیده بود من رفتم دوش بگیرم.آریان بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن.بابایی هم هرکاری می کرد ساکت نمیشد و می گفت: بابایی نیخوام .مامانی میخوام.
بابایی هم با یه حرکت ابتکاری صداشو نازک کرد و گفت: من مامانم آریان. آریان هم سریع ساکت شد و یه خورده آب خورد و دوباره خوابید.
* وقتی اره یه برنامه ای رو می بینه و ما کانال تلویزیون رو عوض می کنیم میگه: داشتم می بیدم (= می دیدم)
*میگم آریان مواظب باش مامانی. میگه : باشه می باشم.