عزیزززززززم
*امروز بعدازظهر میخواستم بخوابم.آریان اینقدر اذیت کرد که فقط سردرد گرفتم.اومد تو بغلم و صورتشو چسبوند به صورتم میگه: عزیزززززم نخواب.مامانی زهره نخوابیییاااااا
بابای آریان خوابیده بود.هی می رفت می گفت: بابایی پاشو بریم نون بخریم.دید جواب نمیده گفت: عزیززززززززم پا میشی بریم نون بخریم؟؟؟ و با یک کلمه جادویی بابایی رو بیدار کرد.
تازه به باباش میگه: ساعت خواب.
*شب بابایی به آریان میگه: بابایی شبت خوش. آریان جواب میده: دلت خوش.
*به آریان قول دادم هوا گرم شد ببرمش باغ وحش.یه روز که خیلی هوا بهاری شده بود رفتیم پارک که عکسشو بعدا میذارم.میگه:
مامانی هوا گرم شد بستنی میخری برام؟
مامانی هوا گرم شد منو میبری تاب سرسره بازی کنم؟
هوا گرم شد منو میبری حیوونا رو ببینم؟
وای خداجونم هوا که گرم بشه چقدر کار دارم.
*من همیشه فرنی با آرد برنج درست می کنم.یه روز که آرد برنج نداشتم فرنی با آرد گندم درست کردم.پسرک هر کاسه ای که جلوش میذاشتم یه دو تا قاشق می خورد و دیگه لب نمیزد.بعد یکی دو بار هم بهم گفت: خیلی بی مزه ست.مامانی دیگه فرنی بیمزه درست نکنی ها!!!!!!!!!
جالب اینکه بعد اون با آرد برنج درست کردم با اشتها خورد.
* و مهمترین خبر اینکه بالاخره موفق شدیم تو آریشگاه مردونه موهای پسرک رو اصلاح کنیم.
ماجرا ازین قرار بود که بابایی ما رو رسوند خونه مادرجون و خودش می خواست بره آرایشگاه که سر کوچه خونه بابام بود. بعد رفتن بابایی آریان یه ریز گریه میکرد که برم پیش بابا.چون دفعه قبل که همراه بابش رفته بود نه خودش اصلاح کرد و نه گذاشت باباش اصلاح کنه نبردش.
منم دیدم هرکار می کنم ساکت نمیشه گفتم اگه بریم پیش بابا باید موهاتو اصلاح کنی باشه؟ آریانم قبول کرد.منم کلی تهدید کردم و گفتم اگه گریه کنی و نذاری عمو اصلاحت کنه میدمت سگه بخوره.نهایت با کلی ارعاب و تهدید و اتمام حجت بردمش آرایشگاه.
البته کلی رشوه و جایزه و این چیزا رو هم قول دادم که در صورتی که گریه نکنی و اصلاح کنی بهت میدم.
خلاصه رفتیم و بعد بابایی آریان نشست رو صندلی و یکمی اذیت کرد ولی نسبت به دفعه های پیش هیچی نبود.در آخر هم آب پاش آقاهه رو گرفت و کلی مغازه و خود آرایشگر رو آبپاشی کرد تا اصلاحش تموم شد. در کل به خیر گذشت و پسرکم نانازتر از قبل شد.در اسرع وقت عکسشم میذارم
زمستون ما دوباره برگشته به شدت.بارون میاد شدید.سرد شده افتضاح.