روزمره های این روزا
سلام به همه دوستای گلم
با تاخیر ولی اومدم با چند تا عکس از آریان و یه چیزایی از شیرین زبونی های عزیزکم.
اینقدر گلم این روزا زبون میریزه که نمیدونم کدومشون رو تعریف کنم.نمیدونم چرا مثه سابق نمیتونم تمام حرکات و حرفای آریانی رو ثبت کنم.
آریان روزی هزاربار بهم میگه: من دوست دارم.اینقدر محکم منو میبوسه و بغلم می کنه که صورتم درد میاد ولی چنان شعفی بهم دست میده که قابل وصف نیست.اون لحظه ای که میگه: مامانی من عاشقتتتتتم.خدایا دلم میخواد زمان تو همین لحظه بایسته.
میگه: مامانی منو دوست داری؟ میگم آره عزیزم من خیلی دوست دارم. ولی وقتی الکی گریه می کنی ناراحت میشم.
امروز ازم پرسید دوستم داری؟ قبل اینکه من جواب بدم گفت: آره خیلی ولی گریه کنم ناراحت میشی.
شاید بچم به زبون گریه عادت کرده.بدترین حالتی که تا حالا ازش دیدم این بود که رفت کنار یخچال وقتی دید لیوان نیست شروع کرد به گریه کردن.گفتم چیه؟ همینطور گریه می کرد.کاشف به عمل اومد به جای اینکه لیوان بخواد داره اینطور گریه می کنه. اخ که چقدر من حرص خوردم.
هر شب موقع خواب میگه: مامانی منو دوست داری من گریه نکنم؟؟؟؟؟
میگم: من خیلی دوست دارم.میگه: از چی منو دوست داری؟ (یعنی اندازه چی؟) منم کل زمین و آسمون و دریا و ستاره و ... هرچی که به ذهنم میرسه رو میگم.
عاشق اینه که تو خیابون رو لبه جدول ها راه بره.یه روز که رو لبه یه جدول خیلی باریک داشت راه می رفت داشتم تشویقش میکرده گفتم: افرین چقدر خوب میتونی بری.من بلد نیستم.گفت: اشکال نداره اندازه من شدی یاد میگیری.
پسرم میگه: مامانی من برات غش بکنم؟ میگم خدا نکنه عشق مامان.
آریان میگه: مامانی شما کوچیک بودی من بهت شیر میدادم بخوری.
از اون جایی که علاقه شدیدی به عروسمک بازی و شیردادن به عروسکاش داره این حرفا رو میزنه.
یه چند تا عکس هست بریم ادامه مطلب:
*****متاسفانه با این سرعت نمیتونم عکس بذارم.انشالله در فرصت بعدی