آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آریان جون

...

1392/8/17 0:11
نویسنده : مامان آریان
1,148 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به همه ی دوستای خوبم که جویای احوال مایید.

واقعا هیچی بهتر از گذر زمان نمیتونه دردهای آدم رو تسکین بده.

از یکشنبه هفته قبل که به جرات میتونم بگم بدترین روز زندگیم بود تا امروز خیلی چیزها داره تغیر می کنه.دردهای مامانم اگرچه هنوز ادامه داره اما روبه بهبودیه.

از ساعتی که مامان همیشه شجاع من با تن لرزون رفت تو اتاق عمل,از گریه های صدادار بابام که هیچوقت نشنیده بودیم و از تصور اینکه الان مامانم با یه دست از اتاق عمل میاد بیرون...

دوشنبه هم من و آریان و بابایی رفتیم تهران ملاقات مامانم از لحظه اولی که جای خالی دست مامانم و دیدم ولی هیچی به روی خودم نیاوردیم و خیلی چیزهای دیگه...

اما حالا همه چی رو به بهتر شدنه.از دردهای بی درمون مامانم که دیگه حتی با مرفین تو رگی هم ساکت نمیشد ولی از بعد عمل با مرفین دردش ساکت میشد و حالا چند روزیه که دردش در حدیه که دیگه احتیاج به مرفین نداره و خودش درداشو میتونه تحمل کنه.

گرچه جای خالی دست خیلی اذیتش می کنه و هنوز باورش نمیشه چون هنوز هم تو ناحیه دست قطع شدش درد داره و میگه مچم درد میکنه, آرنجم درد میکنه با اینکه دیگه این قسمت ها رو نداره.

امیدوارم به حق همین روزای عزیز همه مریضا شفا پیدا کنن و همچنین ممامان خودم.

شاید اگه دیگه درد نکشه بتونه راحت تر با قضیه کنار بیاد و خودشو قبول کنه.

از همه مهمتر بپرسنل بیمارستان پارس به معنای واقعی عالی بودن گرچه هزینه ش خیلی بالاست اما واقعا می ارزید..می ارزید چون به داد مریض می رسیدن.پارسال که مامانم عمل کردن خواهرم می گفت مامان از ساعت یک بعدازظهر فریاد زد تا نه شب .خواهرم به پرستارش گفت: مامانم داره میمیره تو رو خدا یه کاری کنید.جواب بی رحمانه شون این بود: در جریان هستیم.

خدا ازتون نگذره که تنها چیزی که براتون ارزش نداره جون مریضه.

واقعا معجزه پول رو میشه تو رفتار پرسنل بیمارستان دید.

شاید اینجا تو وبلاگ پسرک عزیزتر از جونم جای این حرفا نباشه اما این دردها و غصه ها هم جزیی از روزمره های ماست .روزهایی که ما میگذرونیم , روزهایی که اریانم میگذرونه.

وقتی از مامانم پرسید دستت کو؟ مامانم گفت درد میکرد گذاشتم تو لباسم.و آریان قانع شد.

حالا روزها که خونه مامانم هستم و همینطور شب ها غیر از روهایی که خواهرام میان من میام خونه.

اکثر روزها مهمان داشتیم . واقعا بعضی از فامیل های خیلی نزدیک نیومدنتون خیلی بهتره تا اومدنتون که میاین و اعصاب مامان مریضه منو بهم میریزید.

کاش میشد خیلی چیزا رو تو روی ادما گفت.

باور کنید من هیچ احتیاجی به کمک های شماها ندارم.خودم مخلص مامانم هم هستم.اگه میشه  رو اعصاب ضعیف بنده رژه نرید کمک های بی دریغ بخوره تو سرتون که فقط به حرمت مامانم احترامتون رو نگه میدارم.

پسرکم دو شبه که میره مسجد و سینه میزنه .

این روها هیچچ احوال عکس گرفتن نداشتم اما قول میدم دفعه بعد حتما با عکس های گلم بیام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (33)

سهیلا
17 آبان 92 9:13
خدا رو شکر که درد مامانت کمتر شده. ایشاا... به مرور کمتر هم میشه. اریان جون رو ببوس
سمانه مامان آرشیدا
17 آبان 92 13:27
ایشاللا روز به رزو بهتر میشه مامان گلت و با این قضیه هم راحت کنار میاد. به حق این روزهای عزیز امیدوارم روزهای خوبی در انتظار خانوادتون باشه. به آریان جون بگو برای ما هم دعا کنه.
مامان بهار
17 آبان 92 15:53
سلام عزیزم! این چند وقته که وبت رو خونده بودم ونظر گذاشتن برام میسر نشد همش دغدغه من مریضی مادرت بود عزیز ترین کس عالم واسه هر کس..... قبلنا فکر میکردم مادر عزیزت برنج کاری کرده و در اثر تماس با سموم دچار بیماری شده اما وقتی فهمیدم که مادرت یک معلم زحمت کش بوده غصه ام خیلی بیشتر شد آخه مادر خودم هم معلم بوده و میدونم چقدر کار پر زحمتیه اما حالا شنیدم بیماری رو بهبودیه انگار مادر خودم باشه خوشحال شدم ای خدا کاش ما بیشتر قدر داشته هامون رو بیشتر بدونیم من الان به علت بریدگی شدید انگشت قسمتی از ناخنم منحدم شده اما همش خدا رو شکر میکنم که قطع نشده خاصیت آدمیزاد همینه باید در هر شرایطی شاکر خدا باشیم آریان ناز رو ببوس برات آرزوی سلامتی و روزهای خوش میکنم
مامان آیلا
18 آبان 92 9:14
ان شا اله این مرحله رو به راحتی بگذرونید خدا حودش پشت و پناهتون . امان از دست زبون بعضی ها
نوشين مامان آريا
18 آبان 92 12:14
زهره جون عزيزم حالتو درك مي كنم ايشااله هر چه زودتر مامان روبراه بشه و سلامت باشه و ديگه لبان همتون از اين به بعد خنده باشه. آريان نازمون كه مردي شده واسه خودش قربونش خيلي ببوسش
مامان امیرعلی
18 آبان 92 21:56
خداروشکرکه دردمامانت کمترشدهخدابهش صبربده براش خیلی سخته گل پسرحسینیموببوس
ღ مونا مامان امیرسام ღ
20 آبان 92 17:31
سلام زهره جان خداروشکر کخ درد مادرتون بهتر شده اومدم بگم تو این شبهای عزیز اگر خدا صدام رو شنیده باشه کلی برای مادرتون دعا کردم.غرض اینکه بدون تنها نیستی عزیزم.
مامان بردیا
20 آبان 92 20:19
چقدر متاسف شدم...ولی خدارو شکر که دردشون کمتر شده...ایشالا روزهای خوبی پیش روتون باشه
مامان بردیا
20 آبان 92 20:20
التماس دعا پسر مسجدی
مامان حسام كوچولو
21 آبان 92 1:32
در كنار نام پاك فاطمه، جانماز عشق را وا مي كنم،دست حاجت را به عشق فاطمه، رو به سوي نور ،بالا مي كنم،با قسم برآبروي حضرتش،آرزويت را تمنا مي كنم. با اين همه درد و غصه فقط همينو مي تونستم بگم. انشالله خدا كمكتون كنه.
الی مامی آراد
21 آبان 92 12:49
انشالله که زودتر مادرتون خوب بشه و با روحیه خوب تو پستهای بعدی ببینیمتون
مرجان مامان آران و باران
26 آبان 92 11:01
ایی واقعاااااااااااا ناراحت شدم نمیدونم چی بگم شاید صلاح بوده دیگه عزیزمممم عزاداریاتون قبول ایشالا دیگه ناراحتی و غم نباشه خوشی باشه عزیزمم
سمانه مامان پارسا جون
26 آبان 92 18:59
همینکه درد مامانت کمتر شده خداروسشکر داره عزیزم بیشتر مراقب خودت باش گلم تا بتونی به مامانتم روحیه بدی.
مامان کیارش
28 آبان 92 7:52
سلام زهره جون چه روزهای سختی و پشت سر گذاشتی عزیزم بمیرم برات با اینکه سنی نداری ولی با چه سختی داری مقابله می کنی امیدوارم در آینده نزدیک خدا این قلب مهربونتو مالامال از عشق و شادی کنه اریان عزیزمو ببوس
مامان امیر حسین
28 آبان 92 13:10
امیدوارم حال مامانت زودتر خوب خوب بشه.حتما حکمتی توی اینکار بوده که ما بیخبریم.آریان جونم عزاداریهات قبول عزیز دلم
مامان خورشيد
29 آبان 92 8:15
الهي بميرم كه انقدر خسته و كلافه و پريشوني. مي گذره اين روزاي سخت همتون با اين مشكل كنار ميياييد. روزگار همينه عزيزم. همينكه مامانتون خوبه و در كنارتونه به همه دنيا و سختياش مي ارزه. دستش كه ديگه از جونش با ارزش تر نبوده. خدا رو شكر كه شما دختراي مهربون و دلسوز رو داره كه جاي صد تا دست رو براش پر مي كنيد. من بلد نيستم دلداري بدم و مي دونم چه روزاي سختي رو مي گذرونيد پس فقط براتون آرزوي دنيا دنيا آرامش مي كنم و براي مامانتون هم روزاي بدون درد بدون مسكن و اينكه با تكيه به عزيزانش دوباره بخنده و از بودنش لذت ببره.
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 آبان 92 3:36
خصوصی گل نازم
نی نی توپولی
2 آذر 92 15:35
سلام گلم خوبید آریان جان خاله چطوره؟ خیلی خیلی ناراحت شدم بازم شرمنده که نرسیدم به وبتون سر بزنم انشاله نوبت سرازیر بودن زندگیتونه سر بالایها تموم شد تو باید اونقدر روحیه داشته باشی که به مادرت منتقل کنی نه اینکه خودتو ببازی گلم انشاله که بهتر از این هم میشه...
مامان حسام كوچولو
5 آذر 92 15:42
سلام خوبيد؟ مامانت بهتر شد؟
مامان آرشیدا کوچولو
6 آذر 92 8:44
خدا رو شکر که درد ها کاهش پیدا کرده مهربونم مواظب مامان مهربونت و گل پسر شیطون ما باش
مامان مهدیس و ملیسا
6 آذر 92 21:13
سلام سلااااام ما برگشتیم خوبید خوشید چخبر؟؟؟دلم کلییی براتون تنگ شده بود!!
مسیحا
9 آذر 92 22:58
واقعا متاسفم ، همین که الان دردش کمتر شده جای شکر داره مواظب گل پسر باش
مامان آریام
10 آذر 92 9:25
نمیدونم بگم خوشحالم از اینکه درد مادرت کمتر شده و خدا رو شکر که رو به بهبوده...یا اینکه بگم چقدر دردناکه که آدم مادرش رو تو این شرایط ببینه...به هر حال ما ناچاریم با این زندگی بسازیم...در نهایت باز هم خدا رو شکر که وجود مهربون مادرت هست...ایشاالله از این به بعد همیشه براتون سلامتی باشه..آریان عزیزم رو هم ببوس
مامان خورشيد
12 آذر 92 12:20
عزيزم به يادتون و نگرانتون هستم. الهي همه خوب باشيد. سلام دوست خوبم. ما خوبیم. خداروشکر. مامانم هم بهتره. خودم دو هفته ایه مریضم. سردرد دارم. شدید. راستش حوصله پای کامپیوتر نشستن ندارم. نگران نباش عزیزم. خورشید عزیزم رو ببوس. ممنون که به یادمونی
مامان نفس طلایی
14 آذر 92 2:39
سلام عزیزم ... واقعا ناراحت شدم ... انشالله زودتر بهتر میشن .... والا سر مریضی مامانم حدودا 40میلیون دادیم اما کو پرسنل بیمارستان خصوصی... خدا رحم کرده بهتون که خوب بودن ... از اطرافیان هم نگو که بعد 4 سال هنوز یه حرف هایی می زنن که جیگر ادم خون میشه ... دلم خیلی پره ... واقعا شعور اجتماعی یه امریه که بعضی ها دارن ... انشالله خداشفای عاجل و کامل بده
نگارین(عروس دلشکسته)
14 آذر 92 21:28
سلام عزیزم الهی من فدات شم واقعا متاسفم..........به خدا خیلی ناراحت شدم شرمنده که تو این مدت نیومدم سراغت رو بگیرم انشاالله به حق 5 تن تمام مریضها شفا پیدا کنن
مامان پارسا
18 آذر 92 17:32
سلام عزیزم خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم خدا همه مریضا رو شفا بده خدا درد بی درمون به کسی نده دختر عمه 29 ساله من سرطان خون گرفته دکترا گفتن تا 20 روز زنده است اما الان یه ساله و خدا رو شکر بهتره و روحیه اش رو خوب حفظ کرده امیدوارم مادر عزیز و مهربونت زودتر به وضعیت جدیدشون عادت کنن و خدا بهشون قدرت بده
مامان آریام
20 آذر 92 17:01
عزیزم خدا رو شکر که مامان بهتر هستند...به هر حال باید با این زندگی ساخت دلم برای آریانم خیلی تنگ شده....تو رو خدا عکس و پست جدید بذار...برای خودت هم خوبه..حال و هوات عوض میشه بوس برای آریان جون خصوصی هم داری
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
20 آذر 92 18:32
سلام دوست جونی رفته بودم مشهد اونجا هم به یاد شما بودم و هم یاد مامانتون ان شالله که حالش بهتره هاااا چرا خبری ازت نیست کجایی
نوشین مامان آریا
24 آذر 92 0:13
زهره جون چطوری آریان جان چطوره ایشااله که مامان بهتره و همگی سلامت باشید دلمون براتون تنگ شده
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
24 آذر 92 7:06
خوبی عزیز دلم نگرانتم کجایی چه میکنی فدات شم
مامان سيد محمد سپهر
25 آذر 92 8:56
عزيز دلم بميرم براي اون دل مهربونت...منو ببخش كه بي خبر بودم از احوالت..... خداراشكر كه دردهاي مامان كمتر شد...درسته يه دست نداره اما يه دختر مهربون مثل تو داره كه از همه چيز بيشتر براش مي ارزه...ببوسين روي گل پسر ما را
مامانی درسا
27 آذر 92 7:40
عزیزم دوستم خوشحالم که بهترین و بهتری ....... چقده دوست داشتم آرامشو توی نوشته هات ببینم که بحمداله دیدم .... خیلی وقته ننوشتی .... امیدوارم مامان عزیز تر از جان همیشه سلامت باشه و منبعد دیگه رنجشی از درد نداشته باشه ...... منتظر عکسای گل پسر میمونیم ..... هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=f65f3d54d83d295974e29e82096b8ef4
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد