روزی که گذشت
امروز مادرجون سومین جلسه شیمی درمانی رو انجام داد و زیاد حالش خوب نبود. آریان هم مثله چند روز اخیر فقط اذیت کرد.آخه آریان این چند روزه دوباره مثله کوچیکیهاش شده و میگه یک ثانیه ازش جدا نشم.
از این حرکات آریان هم لذت میبرم و هم خسته میشم.اخه مگه چقدر میشه تمام کارها رو یه دستی انجام داد در حالی که بچه هم تو بغل آدم باشه.اما از یه طرف از اینکه پسرکم تا این حد بهم وابسته است احساس میکنم اونم دوستم داره غرق شادی میشم.
گاهی اوقات اینقدر اذیتم میکنه که میگم بچه می خواستم چیکار؟؟؟؟؟؟اما سریع پشیمون میشم و حاضر نیستم یه تار موی آریان رو با تمام دنیا عوض کنم.
خداجونم نمیشد آریان یه کمی ساکت تر باشه و اینقدر رو مخم راه نره و نق نزنه. یا حداقل یه کمی بیشتر بخوابه
باورتون میشه اگه ساعت خواب آریان رو بگم
آریان صبح قبل از 7 حتما بیدار میشه. ساعت یک بعداز ظهر حدودا یه 45 دقیقه ای میخوابه و اونم من باید پیشش باشم اگه بلند شم بیدار میشه. تا شب حول و حوش ساعت اا که بخوابه دیگه نمیخوابه.شماها نمیدونید چطوری میشه خواب بچه رو بیشتر کرد؟؟؟؟
تمام غروب رو خوابش میاد و چشماشو میماله اما هرکاری میکنم نمیخوابه . فقط نق میزنه. مگه میشه بچه تو این سن اینقدر کم بخوابه.زمانی هم که بیداره مثه چسب به من چسبیده.پس من کی باید کارام رو برسم.؟؟
دوستت دارم عزیزم. با تمام آزار و اذیت هات و شیطونیهات