آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

آریان جون

...

فردا شاید آخرین روزیه که مامانم دوتا دست داره.قراره یکشنبه بستری بشه بیمارستان پارس. دست مامانم برای آخرین روزها هم همراهی نمی کنه و تا میتونه داره زجرش میده.  خیلی سخته دیدن زجر و عذاب عزیزی مثله مادر. خم شدن کمر پدر.وقتی که آدم فوق العاده صبوری مثله بابام کم میاره.  این روزا عجیب دلم گرفته از زمین و زمان.کم صبر و حوصله شدم با یه بغض مداوم که تمام روز همراهیم میکنه و بارها و بارها درطول روز می شکنه. پسرکم منو ببخش طاقتم کمه.دعوات می کنم زمانی که تو هیچ از اطراف متوجه نیستی و فقط طالب بازی و سرگرمی هستی.   قلبم این روزها سخت درد می کند. کاش یک لحطه بایستد تا ببینم دردش چیست؟؟؟!!!!!   ...
4 آبان 1392

خدایا

خدایا  من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد  و تو انگار... تمام معجزه هایت را گذاشتی برای روز مبادا...   بالا خره دکتر مامانم حرف آخر رو زد و دستش بایذ قطع بشه.دوباره تومور لعنتی در اومده.امروز هم رفتن سیتی اسکن تا جوابشو بگبرن و برای عمل آماده بشن. خدایا به مامانم صبر بده تا بتونه با خودش کنار بیاد تا بتونه  درد عمل و بعد عمل رو طاقت بیاره.آخه مامانم قند داره.زخماش دیر خوب میشه. خیلی سخته سی سال معلم باشی برا بچه های مردم زحمت بکشی.همیشه همه کارو خودت کنی.به همه کمک کنی حالا محتاج دیگران بشی برا کوچیک ترین کار شخصیت. خدایا به بابام سلامتی بده که همه جا مامانم و همراهی می کنه و هواشو داره. &n...
17 مهر 1392

عکس های تولد آریانی

جایگاه داماد     آقای داماد ما که صبح ساعت 7 بیدار شده بود و دیگه نخوابید و تو جشنش به شدت خسته بود.       بابایی و آریات رفتن کیک رو بیارن آریان توی مغازه تا کیک و دید یه فشار محکم رو نوکش آورد.باباش گفت : چیکار می کنی دست نزن خراب میشه.آریان هم با یه استدلال منطقی جواب داد: می خواستم دهنشو ببندم.    این هم سه تا کله پوک که خونمون رو ویرون کردن( ترنم - آریان - پریا)    آریان هم به بچه ها نفری یه شلوار و یه جوراب انگری برد کادو داد. بعد هم با هم کلی رقصیدن. چند تا عکس دیگه از قبل هست میذارم. این یکی روش ابداعی پسرک برای مسواک زدنه.مس...
17 مهر 1392

بهترین روز زندگیم

جمعه نهم مهر سال 89 بهترین روز عمرم بود.روزی که عزیزترین موجود زندگیم پاشو به دنیا گذاشت و شد تمام نفسم. حالا وقتی تولد پسر خوشکلم میشه حس خوبی دارم.حس زندگی.تنها روزی تو ساله که از ته دلم خوشحالم. پسرم عزیزترینم تولدت مبارک. همیشه برات دعایی که می کنم اینه: از خدا می خوام عاقبت به خیر بشی... دوستتتتتتتتت دارم آریان من کم کاری های مامان رو به مهربونی خودت ببخش. جشن امسال  پسرم اگه خدا بخواد و مادرجونش از تهران برگرده  با سه روز تاخیر جمعه یه مهمونی کوچولو با حضور فامیلای نزدیک نزدیک یعنی خانواده خودم و خانواده شوهرم که همه میشیم 17 نفر برگزار میشه. به خواست پسرم امسال همه چی انگری برد برا تولد پسر...
9 مهر 1392

میم مثله گاووووو

*منو آریان داشتیم حیات وحش میدیدم که یه گاوه داشت به گوساله ش شیر میداد.گفتم آریان گوساله رو ببین چطوری شیر میخوره. آریان گفت: مامانی گوساله کوچولوئه دندون نداره شیر میخوره؟وقتی بزرگ شد دندون درآورد دیگه شیر نمیخوره غذا میخوره؟ گفتم آره. گفت: مثه من کوچیک بودم دندون نداشتم شما گاو بودی به من شیر میدادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این من بعد ابراز احساسات یه دونه پسر عزیزم.   *پسرم به من میگه: چرا اینقدر لاغر شدی؟غذا نمیخوری بزرگ نمیشیااااااااا *ما در روز دوشنبه 25 شهریور ماه یه دوست عزیز وبلاگی به اسم کیارش جون رو ملاقات کردیم که متاسفانه بنده دوربین همرام نبود و عکس موبایلم هم کیفیت نداره.اما اون هم بهتر از هیچیه که ...
28 شهريور 1392

پسر زحمتکش من

 پسرم در حال شستن ماشین باباش پسرک خوش تیپ من پسرم در حال شنا تو استخرش (چون امسال محیط زیست اب دریای مازندران رو الوده اعلام کرد ترجیحا نمیبرمش دریا.یکی از بچه های فامیلمو چند بار رفت دریا بیماری پوستی گرفته.) و این هم آریان تو استخرش پارسال تابستون.فقط یه دقتی به شکمش کنید اوج تفاوتش پیدا میشه.پارسال شکمش چند لایه رو هم بود و امسال تمام دنده هاش پیداست. راستی یه گوشه استخرش گرفت به بلوک و پاره شد.ایا چسب خاصی هست که بشه درستش کرد؟؟؟؟کسی میدونه؟   * یه چیزی به آریان گفتم.اخر حرفام گفتم فهمیدی؟؟؟آریان بهم گفت: مامانی نگو فهمیدی بگو متوجه شدی .  اینجا بود که دقیقا به کاربرد ضرب المثل " از ...
12 شهريور 1392

سفر به انزلی

روز چهارشنبه 6 ام شهریور ساعت 15 ما از بابلسر به سمت انزلی راه افتادیم.اولیم مسافرت سه نفره ما کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت.شب رسیدیم انزلی یه ویلا گرفتیم و بعد اریان رو بردیم پارک یه کمی بازی کرد و رفتیم خونه. پنج شنبه صبح رفتیم استارا و یه مقدار تو بازارش دور زدیم و خرید کردیم و باز غروب برگشتیم انزلی. شبش رفتیم پارک و اریان کلی قطار و هلیکوپتر سوار شد مگه رضایت میداد و خسته میشد؟؟؟دقیقا یک ساعت و نیم ما کنار قطار ایستاده بودیم و اقا سیر نمیشد.فکر کنم ده باری براش بلیط خریدم و البته دو بار هم مسئول قطار که از اریان خوشش اومده بود به آریان اشانتیون داد و مجانی سوارش کرد. بعدش هم رفت تو قسمت سرسره بادی و استخر توپ خلاصه ای...
12 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد