آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آریان جون

به من و مامانم کمک کنید

از همه شما مامانای مهربون و بچه های گل میخوام که به ما کمک کنین تا با هم روابط صلح آمیز داشته باشیم براتون میگم چرا من و مامانم یه وقتایی دعوامون میشه  آخه من دلم میخواد تمامی 24ساعت شبانه روز تو بغل مامانم باشم و اون منو راه ببره ولی مامانم با من ناسازگاری میکنه و هرازگاهی منو میزاره زمین و میگه دستم درد اومد. یا میره غذا درست کنه یا خونه رو تمیز کنه   من دلم میخواد تمام شبانه روز دستام و دور گردنش حلقه کنم و ازش جدا نشم من چه گناهی کردم که دوست ندارم مامانی یه لحظه از من جداشه واسه همین تا مامانم منو گذاشت زمین منم زار زار گریه میکنم  تا دوباره بغلم کنه سر همین مساله هم همیشه دعوامون...
16 خرداد 1390

دالی

    سلام من یاد گرفتم دالی کنم. با آهنگ ها خودمو تکون میدم(مثلا میرقصم) عاشق آهنگ بری باخ منصورم. آب رو خیلی دوست دارم.تا یه شیرآب باز میشه جیغ میزنم که برم پیشش. هروقت مامانم میخواد بهم آب بده قبل از اینکه لیوان به دهنم برسه انگشتای نازم تو لیوانه  هرکی هم که بخواد از در خونه بره بیرون من خودم و پرت میکنم سمتش عاشق د د هستم پدرجونم(بابای مامان) هم هر روز غروب میاد منو با ماشین میبره بیرون تا هم رانندگی کنم هم دور بزنم.نیست کلاسم بالاست فقط هم پشت فرمون می شینم بالاخره پدرجونم جریمه میشه به خاطر من الهی مامان قربون شیرین کاریهات بره. پسرم چند روزیه که یه صداهایی در میاره امروز صبح گفت ب...
15 خرداد 1390

بابا

سلام به همگی   من امروز گفتم بابا     یاد گرفتم بگم بابا البته بعضی از بابا گفتنام یه با زیاد داره یعنی   با با با  اشکال نداره بزرگ میشم خوب می شم مگه نه؟؟؟؟؟ تازه یاد گرفتم وقتی که دراز کشیدم و دارم وول وول می خورم خودم بشینم یکی دو قدم هم چهار دست و پا میرم روزی دو بار هم حموم میرم آخه اینقدر که ورجه وورجه می کنم همیشه خیس عرقم  ...
14 خرداد 1390

آریان خطر

دیشب من تو بغل مامانم بودم(مثه همیشه) و مامانم داشت آشپزی میکرد که یه لحظه منو گذاشت پایین تاکارشو برسه میدونین چیکار کردم؟؟؟؟ از تو سرویس چاقو یه چاقوی گنده برداشتم و داشتم نگاش می کردم که مامانم منو  به جرم چاقوکشی و حمل تیزی دستگیر کرد و به بیرون آشپزخونه تبعید کرد.چه میشه کرد   ما اینیم دیگه   ...
9 خرداد 1390

خاطرات دنیا اومدن من

امروز میخوام بهتون بگم که چطوری دنیا اومدم پنج شنبه بود و حال مامانم خوب نبود.همش دردش میگرفت.اون شب عروسی دوست مامانم الهام بود.منم تا شب مردونگی کردم و گذاشتم مامانم بره عروسی.بعد از عروسی من و مامانم رفتیم بیمارستان. تا ساعت 4 و 10 دقیقه که من دنیا اومدم خاله پیش مامانی بود و دلداریش میداد.مامانم تمام تن خالم رو کبود کرد اینقد که چنگش زد. خلاصه من روز جمعه نهم مهر ماه 1389  ساعت 4:10 توی بیمارستان شفا بابلسر دنیا اومدم.   الان بیدار شدم دارم گریه میکنم بقیه شو بعدا میگم فعلا خداحافظ ...
9 خرداد 1390

هنرهای من

سلام  من یاد گرفتم چشمک بزنم، الکی سرفه می کنم، تازگیا هرچی می خوام جیغ میزنم،یکی دو قدم هم چهار دست و پا میرم.البته ژستشو زیاد میگیرم ولی هنوز نمی تونم حرکت کنم خیلی   غلت میزنم تا دلتون بخواد اونم با سرعت نور رفت و برگشتی هااااا. حالا هر وقت اجازه دادم مامانم عکس بگیره میذارم براتون حالا یه صداهایی از خودم در میارم که اگه شد اونم میذارم  تشویقم کنید تا پیشرفت کنم و استعدادهام شکوفا بشه   ...
5 خرداد 1390

لالایی

سلام به همه مامان های گل این لالایی رو من واسه نوگل زندگیم میخونم تا بخوابه می نویسم اگه دوست داشتین شما هم بخونید: لالالالا گلم لالالا بخواب ای بلبلم لالا لالالالا گل نازم تویی سرو سرافرازم لالالالا گل پونه بخواب ای گل نگیر بونه لالالالا گل نرگس نباشم دور زتو هرگز لالالالا گل مینا بخواب ای نازگل بابا لالالالا گل زیره چرا خوابت نمیگیره بخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره لالالالا گل پسته شدم از گریه هات خسته  لالالالا گل زردم به قربون تو میگردم لالالالا گل صدپر نشه هرگز گلم پرپر  بخواب ای پسر خندون نبینم چشم تو گریون لالالالا گل لاله دوست داریم منو خاله لالالال...
5 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد