پنج تا
آریانم این روزا همه چی بزرگ شو می خواد.وقتی هم میخواد بهم بگه که بزرگ باشه میگه پنج تا.
مثلا براش یه لقمه کوچیک درست می کنم داد میزنه: نهههههههه پنج تا پنج تا .یعنی بزرگ باشه
جمعه صبح منو پسری رفتیم بیرون اول دریا یه کوچولو آب تنی کرد
بعد چون هوا یه کمی خنک بود نذاشتم زیاد تو اب باشه.بعد .....
بریم ادامه مطلب
بعد براش بستنی خریدم .پسرم چون به خود کفایی رسیده خودش تمام بستنی رو خورد
از اونجایی که بعد اب تنی پوشک پاش نکرده بودم یهو آریان گفت مامان جیش وقتی شلوارشو کشیدم پایین دیدم جیش کرد.این اولین باری بود که خودش بهم گفت.منم کلی خوشحال شدم و تشویقش کردم.
یه کم تفنگ بازی کرد و گنجشکا رو نظاره می گرفت و می گفت: گنجش بعدشم بهشون تیراندازی میکرد.
اونوقت بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه آریانی رو حمومش کردم و ناهار رفتیم جنگل.بعدش رفتیم خونه خاله زهرا که نبودن.رفته بودن ییلاق ماهم رفتیم پیششون.یه جایی به اسم دینه کوه که واقعا باصفا بود.البته اینقدر سرد بود که بخاری روشن کرده بودن.ولی ما چون بدون هماهنگی رفته بودیم برای آریان لباس گرم نبرده بودم و بیشتر توی خونه بودیم.آریان با اینکه تاب و شلوارک تنش بود اینقدر با بجه ها بازی کرد که همش خیس عرق بود.
در کل خیلی خوش گذشت.