مغازه
رفتیم تو مغازه برا آریان بستنی بخرم.
تا رفتیم تو گفت : للام.اومد. آقاهه گفت چی میخوای؟ گفت: بتنی. بستنی رو که گرفت گفت: قاشق.اقا بهش قاشق داد گفت: ممنون.
پول رو ازم گرفت و داد به آقا گفت: بفما (بفرما) بعدشم وقتی از مغازه می اومدیم بیرون گفت: با اجازه.
سه چهارتا پسرجوون تو مغازه بودن که همه باهاش دست دادن و بازی میکردن.وقتی حرفاشو شنیدن اینقدر تعجب کرده بودن که یکیشون به یکی دیگه می گفت :اینقدری هیکل ببین اندازه این بچه ادب نداری.
عاشق اینه که تولبه های مغازه ها یا بلندی های خیابون راه بره.هرجا عرضش کمه میگم این نه مامانی بعدی.خودشم میگه بدددی.بددددی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی