بارون
امروز هوا حسابی بارونی بود که آریانم ازش بی نصیب نموند.اومدیم تو حیاط تا بارون رو نشونش بدم پسرک یه ناودون رو که بافشار ازش آب میوند کشف کرد و کلی و دست و پاش رو زیر آب می شست بعدش یه بطری آب گرفت و توش پر آب می کرد و به گل هامون آب میداد.
وقتی که خیس خیس شد بردمش تو خونه تا لباسهاش رو عوض کنم حدود 45 دقیقه داشت گریه می کرد و می گفت : حیاط...
این عکس هم مال شب عروسی هدی ست:
اندر احوالات این روزهات بگم که روزی هزار بار به مامانی سلام می کنی.میگی مامان میگم جانم .میگی للااااااااااام اونم با یه لحن خاص و قشنگ.
بسیار لجباز شدی و برای هرچیزی که میخوای کلی گریه می کنی و هرچی هم سعی می کنم تا با یه چیز دیگه ذهنت رو منحرف کنم اصلا جواب نمیده و اون چیزی رو که میخوای فراموش نمی کنی.آخرش هم من باید یه جیغ بنفش بکشم تا تو گریه هاتو تموم کنی.البته وقتی هم که گریه می کنی اول اشکت میاد بعدا صداش .چه جور گوله گوله اشک تمساح میریزی.
وقتی کسی ازت میپرسه چه خبر تو جواب میدی: سمتی (= سلامتی)
تا کسی میپرسه ساعت چنده جواب میدی هفت.
تمام روز ما محکومیم به نگاه کردن شبکه پرشین تون.تا چشماتو باز می کنی میگی بم بم بم.عاشق آهنگ های برنامه کودک هایی ولی وقتی برنامه شروع میشه نگاه نمی کنی تا آهنگ بعدی بیاد ولی تو این بین کسی حق نداره کانال رو عوض کنه.
آهنگ لاک پشتهای نینجا رو خیلی دوست داری و تو حال خودت میخونی: اینجا اونجا نینجا و سرت رو هم با شدت بالا و پایین می کنی.
وقتی می گم بابایی کجاست؟ میگی : مغازه/ پدرجون کجاست؟ میگی اداره (odare) /پریا کجاست؟ نور / ترنم کجاست؟ ساری / دایی کجاست؟ دانشگاه
دیشب که بودیم بیرون برای اولین بار سوار موتور شدی.آخه تا الان از موتور می ترسیدی و اصلا نزدیکش نمی شدی ولی دیشب همراه عمو مهدی (شوهر دختردایی بابا) سوار شدی و دیگه پیاده نمی شدی.هی بوق میزدی و می گفتی بئییم (=بریم).کلی هم ذوق کرده بودی
آریان بابایی کو؟ میگی : هفت.(= رفت)
خیلی از وسائلمون که گم می شه تو صندوق موتور چهارچرخه ت پیدا میشه.مثله سوییچ، موبایل،فندک آشپزخونه و ...
به اتوبوس که سابقا می گفتی: اتوتوس حالا می گی اوبوتوس.وقتی میگم اتوبوس چیکار می کنه؟ میگی : چیسسسسسس
قربون پسرم بشم که عشق مامانه.