امروز غروب
امروز غروب منو پسری رفتیم یه خورده قدم زدیم بعد رفتیم دریا.
پسری همراه باباش قایگ (قایق) سوارشد:
بعدهم جت اسکی سوار شد:
اخر هم با کلی وعده وعید که بریم خونه کامیون و لودرتو بیاریم راضی شد برگردیم خونه.تو راه برگشت یهویی محکم بابایی رو بوسید که بابایی رو کلی خوشحال کرد و بهش قول داد فردا دوباره ببردش دریا.
یه خانوم و آقا هم ازم اجازه گرفتن تا از اریان عکس بگیرن.منم گفتم خواهش می کنم.تازه می خواستم براش بلیط بفروشم
شب دراز کشیده بودیم تا بخوابه بابایی میخواست بغلش کنه گفت نیادش.بابایی گفت دریا فوری گفت: بابایی بیادش. ما هم ازین همه منفعت طلبیش کلی خندیدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی