پسر مهربون من
چند شب پیش منو پسری و بابایی رفتیم لب رودخونه.دختردایی بابا زهرا و شوهرش عمو مهدی هم بودن.
آخر شب بطری آب رو گرفتم و خالی کردم رو عمو مهدی.بعد اونم رفت آب اورد و دنبالم کرد. منم جیغ زدم و فرار میکردم که خیسم کرد و من زمین خوردم.
پسری بغل باباش کلی گریه کرد.هرچی بهش می گفتم مامانی منو عمو مهدی بازی کردیم.دعوا نبود اصلا قانع نمی شد.تا بیایم خونه همینطور گریه می کرد و هق هق کنان می گفت:
عمو مهدی مامان زد. مامان خیس کرد. مامانی زمین خورد. بابایی عمو مهدی بکش.
تا چند روز بعد اسم عمو مهدی میومد می گفت : عمو مهدی بکش مامانی خیس
*************
داشتیم سه تایی توپ بازی می کردیم.منو آریان باهم بودیم و بابایی تنها.یهو تمام توپ ها افتاد دست بابایی و همه رو پشت سر هم پرتاب کرد به سمتم.بابایی به شوخی گفت: پوستتو کندم؟؟ پسر دل نازکم کلی گریه کرد و می گفت: بابایی گوش مامانی نکن.
**************
بابایی و آریان رفتن تو یه مغازه.آقاهه به آریان شیرینی داد.تا خودش برداشت به آقاهه گقت: بابایی بده. (به بابام هم شیرینی بده)
************