ماجرای فرش های خونه مادرجون
حدود یه هفته پیش خونه مادرجون بودیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم.از آریان پرسیدم جیش داری گفت : نه
پسرک داشت بازی میکرد یهو دیدم میگه مامان جیش و فوری همه شو رو بدترین فرش ممکن خونه مادرجون که کلی وسایل سنگین روش بود خالی کرد.وای که داشتم از عصبانیت می مردم.گفتم من همین الان ازت پرسیدم گفتی ندارم.خلاصه بابایی و پدرجون فرش فوق العاده سنگین رو بردن تو حیاط و با هم شستنش. بابایی هم خیلی عصبانی بود اما مادرجون و پدرجون در کمال آرامش تمام خواسته های پسرک رو انجام میدادن و آریان هم با شیرین زبونی هاش مخصوص خودش هی همه رو می خندوند. خود آریان هم کلی در فرش شستن کمک کرد.یه شلنگ آب مال آریان بود . همه رو باهاش خیس میکرد.
حالا هر روز میگه : بابایی دیشب خونه مادرجون جیش زدم.(هر اتفاقی که مال گذشته باشه چه 5 دقیقه قبل چه چند روز قبل میشه : دیشب)
خلاصه بعد دوسه روز فرش خشک شد و جابه جاش کردن.
این آخر هفته خواهرام اومدن و همه با هم خونه مامانم بودیم.ترنم خواهرزاده م که یازده ماهشه پیشمون بود و خواهرم که پرستاره بیمارستان بود.یهو دیدم رو موکت آشپزخونه یه چیزی هست.نگو خانوم پی پی کرده و چون گاهی رو باسن راه میره به جای چهار دست و پا رفتن از مای بی بیش در زده.باز هم موکت رو از طبقه بالا پرتاب کردم تو حیاط و پدرجون که از اداره اومد شستش. منم آشپزخونه رو شستم.
همون روز غروب خواهرم می خواست ترنم رو عوضش کنه برد شستش و اورد گذاشت رو زیرانداز تا بره براش پماد بیاره وروجک فرار کرد و مبل گرفت و ایستاد و رو یه فرش دیگه حال جیش زد.بازم همون ماجراهای فرش شستن تکرار شد.
به مامانم گفتم بچه ها برات یه گردگیری حسابی کردن