وسائل پسرم
چند روز پیش من و آریان و مادرشوهرم بودیم بازار یکی از همسایه هامون رو دیدیم.به آریان گفت چه کفش قشنگی داری میدی به من؟ آریان هم در کمال سخاوت گفت : نه
امروز غروب تو کوچمون دوباره خانومه رو دیدیم.تا ما سلام علیک کنیم دیدم آریان رفته یه گوشه ایستاده تا نگاش کردم گفت: کفش آریان نگیره.
****
امروز بعدازظهر عموی بابا (عمو مجتبی ) اومد ماشین بابایی رو برا چند ساعت قرض بگیره.آریان تا سوئیچ رو دستش دید کلی غصه خورد و اومد بهم گفت: مجتبی ماشین بابایی برد رفت.
****
بابایی دیروز مثله همیشه از راه مخفی (پنجره اتاق) وقتی آریان تو آشپرخونه سرگرم بود رفت بیرون.دو دقیقه نشد که آریان فهمید.حس ششم خیلی قوی ای داره.یه چیزایی رو می فهمه شاخ در میاریم.یه خورده گریه کرد بعدش اومد تلفن و برداشت و گفت: الو بابایی تنها نرو من ببر ناقلا نوکرتم.
*****
صبح زود می خواستم برم آزمایشگاه.آریان تو هال تو خواب ناز بود.بابایی هم پیشش بود.خیلی آروم تو اتاق کلید رو تو دستم اماده کردم که در رو باز کنم آریان تو خواب و بیداری به باباش گفت: مامانی کجا بره؟؟؟؟(حس ششم قوی) گاهی میگم پسر تو بو می کشی ما چیکار می کنیم؟