آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آریان جون

به خاطر آریان

1391/11/7 3:08
نویسنده : مامان آریان
346 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهامون همه کارمون به خاطر آریان انجام میشه.منو بابایی میخوایم دو کلمه صحبت کنیم میاد گردنشو کج می کنه و میگه: به خاطر آریان به خاطر آریان حرف نزن.می گم مامان من دارم صحبت می کنم زشته این کار.باز میگه: به خاطر آریان با من حرف بزن.

میخوام تلویزیون نگاه کنم میاد صورتشو می چسبونه به صورتمو و میگه: به خاطر آریان تمتمتون (=تلویزیون) نبین.آریان نگاه کن.اگه من بخوام یواشکی تلویزیونم رو ببینم محکم منو می بوسه و صورتمو برمیگردونه.

دیشب می گفت: مامانی بیا تابم بده گفتم میخوام ظرف بشورم خودت بازی کن.گفت: مامانی بیا.اگ(یک) لحظه بیا.بازم گردنشو کج کرد و گفت: به خاطر آریان.آریان نیستم؟؟؟؟؟ گناه دارم.

امشب بابایی داشت تلویزیون نگاه میکرد.آریان چندبار رفت بهش کفت: بابایی میای منو تاب میدی؟بابایی گفت: الان دراز کشیدم باشه بعدا.چندین بار رفت و تکرار کرد بعدش باباشو محکم بوسید و گفت: بوست کردم حالا بیا تاب تاب عباسی بده منو.

چند روز پیش داشتم تو حال خودم زمزمه میکردم:مثله تموم عالم حال منم خرابه ... از اون روز این شعر شده ورد زبون آریان.

پسرم نصف روزش زیر آب سرد کن یخچال میگذره.هر دفعه که آب میخوره برا ما هم میاره.امروز برام آب آورد میگه مامان بیا آب آوردم نوش جان کن.

از تو آشپزخونه آریانو صدا میکردم.گفتم پسری بیا اینجا کارت دارم.میگه: دستم بنده.خودت بیا.

پسرکم یاد گرفته خودش رو دوچرخه ش رکاب بزنه.البته نیم دور نه کامل.

میگه: مامانی من دوچرخه نیخوام.یه ماشین خوب بخر شما ببرم بیرون دور بزنم.چه توقع ها که ندارن این نیم وجبی ها.

برا عزیزم بن بن بن خریدم.پسرکم 9 تا کلمه رو یاد گرفته بخونه.

آب- گل - مو - توپ - دست - پا - مامان - بابا - نان

دیگه اینکه الان چند بار خواستم آریان رو تو خواب پوشکش کنم هی بیدار میشه و گریه می کنه.نه دستشویی میاد و نه میذاره ببندمش.حتی زیرپایی هم گذاشتم زیرش گریه کرد و برش داشت.خدا امشبمون رو به خیر کنه.

 

:::دکتر برا مامانم سیتی اسکن نوشت تا ببینه تومور تو بدنش پخش شده یا نه.اگه هنوز امیدی باشه و به غیر از دستش تو بدنش پخش نشده باشه باید دستشو قطع کنن.جواب سیتی اسکن یکشنبه حاضر میشه.خدایا ......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

زهرا مامان امير علي (شيرين گندمگ )
7 بهمن 91 1:52
سلام عزيزو قند عسل و عشگ مني
مامان خورشيد
7 بهمن 91 8:36
واي دلم ريخت اميد داشته باشيد آرزو مي كنم همه چي درست بشه. مهم خودشه كه خوب باشه و روحيه اش حفظ بشه. مواظبش و مواظب خودتون باشيد. روي ماه آريانمو مي بوسم. شايد اين مدت نخواسته حواست بهش كمتر بوده و حالا اينجوري مي خواد دوباره توجهتون رو جلب كنه.
خاله هستي
7 بهمن 91 10:23
مامان آريان من هر وقت يادم ميوفته دعا ميكنم ميدونم خيلي سخته من هم تجربه مريضي عزيزتر از جانم بابام رو داشتم خيلي سخته واقعا زندگي بي معني ميشه ولي اين آخر راه نيست خدا اميد بايد داشته باشيم روحيه داشته باشيد هر چند خودم سختي زياد دارم و رو خودم روحيه اثر نداره ولي شما سعي كنيد انشا... خوبه خوب ميشه از خدا ميخوام هميشه شاد باشيد ميبوسمتون
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
7 بهمن 91 11:19
ای جانم گل پسر خاله دلم برات یه ذره شده بود . انشالله که برای مامانت هم هر چی خیره پیش بیاد
مامان کیارش
7 بهمن 91 12:30
چه شیرین شده این گل پسر... عزیزم ایشالا خبرای خوب میشنوی نگران نباش.
سمانه مامان پارسا جون
7 بهمن 91 13:27
سلام گلم آریان جونم بهتر شده ؟ از طرف من ببوسش واسه مامانت خیلی ناراحت شدم خدا کمکشون کنه.
هیراد و عمه لیلاش
7 بهمن 91 18:46
قربون این همه ناز بودنت که میترسی چیزی از تملکت خارج بشه شیرین زبونم برای مادربزرگ هم دعا میکنیم
مامان نفس طلایی
7 بهمن 91 20:39
ای جانم واسه مامانت خیلی ناراحت شدم .... انشالله شفای خیر
مامان امیرعلی
7 بهمن 91 22:13
قربون شیرین زبونیت
مونا مامان امیرسام
8 بهمن 91 2:16
عزیزم عااشگ حرف زدنتم. انگار همه این فسقلیها با تلویزیون دیدن ما مشکل دارن. فسقلی میدونه چجوری راضیتون کنه به عبارتی تو رو در وایسی بندازتتون
مامان آریام
8 بهمن 91 16:08
سلام دوست خوبم...ببخشید من خیلی درگیر این زندگی هستم ایشاالله که حال مامان رو به بهبود بره و فقط دستشون مشکل داشته باشه...خیلی سخته میدونم. این روزها فقط به عشق این فسقلیها میتونیم به زندگی امیدوار باشیم و بخندیم. وقتی آریان جون اونجوری باهات حرف میزنه...مطمئنم که حتی برای یه لحظه همه چی رو فراموش میکنی. دلم براتون تنگ شده بود. ماشاالله آریان جون هر روز آقاتر میشه...هزار تابوس واسه آریانی
نوشين مامان آريا
9 بهمن 91 9:48
خوشگل من آريان جان اينقده زبون نريز مي آم به قول آريا امت مي كنم پسر شيرين زبون دستت درد نكنه كه به فكر مامان و بابا هستي براشون آب مي آري هزارتا ماچايشاله مادرتون هم زودتر خوب بشه عزيزم
مرجان مامان آران
12 بهمن 91 2:57
جیگرمممممممممم ماشالا چقدر شیرین زبونی فدات شمممممم به خاطر من بزار مامان یه دقه کار کنه
مامان اميرحسين
13 بهمن 91 11:42
سلام خانمي من قبلا با شما تو ني ني گپ صحبت ميكردم اما بعدا يه مدت وبم رو حذف كردم و از دوستانم بيخبر بودم با اجازه دوباره لينكتون ميكنم به ما هم سري بزنيد.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد