شیرینی زندگیم
*بابایی ماشینشو عوض کرده البته با مصائب بسیار.چهار شب متوالی بعد از کلی گشتن بالاخره یه ماشین پیدا می کرد و قرار میذاشتن برا فرداش که معامله کنن اما طرف میزد زیرش و می گفت قیمت بالاتر رفته و به طور بسیار مسخره ای در عرض چهار شب هر شب قیمت ماشین دو میلیون بالاتر میرفت تا اینکه خلاصه بابایی ماشین گرفت.
آریان تو ماشین بغل باباش نشست و با یه بررسی کلی گفت:
ماشین خوبی خریدی.خیلی قشنگه.ممنون ماشین خوب خریدی.
(اخه بچه جون یکی نیست بگه قد و اندازه هیکلت حرف بزنی وروجکم؟؟)
*پدرجون امشب اومد خونمون آریان رفت سمتشو میگه: پدرجون دست ندادی منو بوس ندادی
* داشتم سفره شام مینداختم به آریان گفتم بیا این نون رو ببر سر سفره گفت: خسته ام.نیتونم.
البته نا گفته نماند که همه سفره رو بعد شام خودش جمع کرد.
*پدرجون از داره اومد خونمون.آریان رفت بیرون و میگه:
بهههههههههههههههههه پدرجون مهندس
*امروز صبح رفتیم خونه نازی دوستم که پسرش 4 ماه از آریان کوچیکتره.محمدطه تا به آریان میرسید میزدش و چند بار هم به صورتش چنگ انداخت . الان صورت خوشکل عزیزم خط خطیه.آریان که میخواست از اتاق بره بیرون می گفت: مامانی شما همراه من بیا مواظبم باش ممد تاب تاب (محمدطه)منو نزنه.
منم که دیدم اوضاع خرابه و اگه بمونم ممکنه بلایی سر بچم بیاره گفتم میخوام برم بازار و من و گل پسری بعد یه دور زدن تو بازار اومدیم خونه.
* این روزا پسرکم سخت هوس شیرخوردن کرده و روزی چندبار میاد تو بغلم و از پشت لباسم مثلا شیر میخوره.میگم نکن مامان زشته.میگه: شیر نیخورم. با یه چشمک میگه:الکی میگم.
میگم عزیز من بچه هایی که کوچیکن و دندون ندارن شیر میخورن.وقتی دندون در آوردن دیگه شیر مامانشون رو نمیخورن.باید غذا بخورن.
با حالت معصومی میگه: مامانی کوچیک شدم شیر میدی آریان بخوره؟؟؟