کفش
* 8 اسفند تولد پدرشوهرم بود.شب قبلش من و بابایی و آریان رفتیم براش یه کفش خریدیم.
صبح که اومدیم تو حیاط آریان تا کفش قدیمی پدرشوهرم رو دید گفت: مامانی باباجون کفش داره.ایناااا.کفش ببریم اقا پس بدیم.نخواد.(نمی خواد)
* پسرم از سوم اسفند دیگه شبا هم پوشک نمی پوشه.دیگه رسما داره مرد میشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی