مرد کوچک من
تمام دنیای من این مرد کوچکه.تمام هستیم و تمام نفسم فقط و فقط این وروجکه
روزی چندین بار باهم دعوامون میشه.چندین بار آشتی می کنیم و صدها بار همدیگه رو می بوسم.روزهامون همینطوری میگذره و من همچنان در این فکرم که این روزها دیگه بر نمی گرده.پسرکم داره روز به روز قد می کشه و درکش از دنیای واقعی بیشتر میشه و من هنوز گاهی با نگاه به آریانم از ذهنم میگذره:
یعنی منم بزرگ شدم.منم مادر شدم.
چقدر چند سال پیش برام دور بود و می گفتیم کو تا اون موقع؟؟؟ ولی اون موقع به همین زودی رسید و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو می کنم داره میگذره.
خوشحالم که مامان این فرشته دوست داشتنیه خودمم.
خدایا تو رو به خاطر آریانم و البته بابای خوبش هزاران بار شکر.
یه شب که تازه اینترنت پرسرعتمون وصل شده بود داشتم تو نت گشت و گذار میکردم که خیلی اتفاقی با نی نی وبلاگ آشنا شدم.اول وبلاگ ساختم و بعدش چند تا وبلاگ و مرور کردم و دستم اومد که باید چی بنویسم و از کجا بنویسم. و گاهی فکر می کنم که چقدر خوب شد که اینجا رو پیدا کردم تا لحظه لحظه های رشد عزیزترینم رو توش ثبت کنم .
چقدر خوبه که دوستهای خیلی خوبی پیدا کردم که اگه گاهی دیر میام به اینجا با خودم فکر می کنم که نگرانم میشن
همتون رو خیلی دوست دارم و برای همتون آرزوی روزهایی شاد و آینده ای روشن برای همه کوچولوهامون آرزو می کنم.
منم از این عزیزانم دعوت می کنم تو این مسابقه شرکت کنن:
زهراجون مامان امیرعلی شیرین گندمک مامان و بابا
مامان گل خورشیدجون
مامان گل بهار آغاز عشقی بی تکرار