ناراحتی های پسرک حساس من
*یه شب رفتیم عروسی آریان خسته شده بود هی گریه میکرد ببرمش تو حیاط.رفتیم پیش فواره و کلی اب رو نگاه کرد.بعد بهش گفتم:حالا بریم تو سالن؟قبول نمی کرد.بعد بردمش تاب بازی و بعد اینکه تابش دادم کنارش نشستم داشتم بچه های دیگه رو نگاه می کردم.
آریان گفت: مامانی ناراحتی؟؟؟ گفتم نه مامان. گفت: پس چرا بچه ها دارن سرسره بازی می کنن نگاه می کنی؟؟؟؟منو نگاه نمی کنی؟
الهی مامان قربون اون دلت بشه که اینقدر حساسی.
* داشتم فیلم میدیدم.آریان کنارم دراز کشید و یه ریز می گفت: بزن پرشین تون. آخرش زدم پرشین تون و با عصبانیت از کنارش پا شدم و رفتم.
چند دقیقه بعد باباش که اومد خونه شروع کرد به گریه کردن و به بابایی گفت: مامانمو ناراحت کردم.اما بازم نذاشت فیلم ببینم.
*آریان داشت چایی میخورد یه کمی ریخت رو فرش.تا نگاهش کردم گفت: اشکال نداره میشوری.
*رفتیم تو مغازه برا آریان بستنی بخرم نداشت.بهش گفتم نداره.گفت: اشکال نداره.خودمو ناراحت نمی کنم.میریم یه جا دیگه بخر.
*تا آریان رو دعوا می کنم میگه: چرا منو ناراحت می کنی؟
* هر وقت منو ناراحت میکنه هی منو میبوسه و میگه: مامانی ناراحتی؟ مامانی قهری؟ مامانی آشتی باش.
* با بابایی تلفنی صحبت میکردم.طبق معمول وسط حرف زدنم گوشی رو آریان گرفت و صحبت کرد و بعد داد به من، به بابا گفتم: کار نداری قربونت خداحافظ.
تا گوشی رو قطع کردم آریان شروع به گریه کرد که به بابایی قربونت نگفتم.
دوباره زنگ زدم برا بابا آریان گوشی رو گرفت و فقط گفت: بابایی کار نداری ؟ قربونت خداحافظ.
* بابایی صبح از اداره اومده بیرون جایی کار داشت.برام زنگ زده بود گفتم منو میبری تا بازار؟ گفت : الان من بیام آریان گریه می کنه پیاده نمیشه گناه داره.
به آریان گفتم: آریان اگه بابایی بیاد ما رو ببره بازار قول میدی پیاده بشی؟قول میدی گریه نکنی؟؟؟
خیلی فوری و البته بسیار جدی گفت: اصلا (با تاکید) قول نمیدم پیاده شم. میخوام با بایی برم دور بزنم .
::::چند روز مهد کودک بردن آریان اثرات خیلی بدی تو روحیه ش داشت.دوباره به شدت به من وابسته شده حتی خیلی بدتر از قبل و تا یک دقیقه منو نمی بینه شروع می کنه به گریه و میگه: مامانم کجاست.
هر وقت باهم بازار میریم یک سره میگه بغلم کن.(علیرغم اینکه این اواخر خیلی خوب شده بود و کلی پیاده باهام راه میومد)
هنوز گهگاه بغض میکنه و میگه: مامانی من مهد کودک نمیرماااااا.دوست ندارم.
با خودم فکر می کنم شاید اونجا بچه رو ترسونده ان که اینقدر حساس شده.چون آریان خودش کلا بچه ترسوییه.
آریانم به شدت عاشق کتاب داستانه و تا یه لحظه بشینیم پیشش میگه: کتاب میخونی.بیچاره بابایی جمعه ها تقریبا کل صبح تا ظهر رو در حال کتاب خوندنهخوب چی میشه مگه.تازه اطلاعات عمومیش هم میره بالا
اینم شعری که اخیرا پسرکم میخونه:
انگور دونه دونه بخر و ببر به خونه
یاقوتیاش درشته مفید برای رشده
انگور خوش آب و رنگ با مریضی داره جنگ
خوشه هام تازه تازه میرن به هر مغازه
قرمز و سبز و زرده دوای هرچی درده
و شعر پریای داریوش رو خیلی دوست داره و همیشه برا خودش زمزمه می کنه.
:::: این روزا به شدت تو نت اومدن تنبل شدم و اصلا حسم نمیاد .امشب هم افطار خونه مادرشوهرم بودیم تا بخوابیم دیدم ساعت یک و ربعه.فکر کردم اگه الان بخوابم نمی تونم ساعت سه بیدار شم و شاید خواب بمونم نهایتا برا نخوابیدن اومدم نت.به کلی از دوستان هم سر زدم البنه به ترتیبی که اسمهاشون تو پیوندام هست.به بقیه عزیزان هم قول میدم در شبهای اینده بیام پیششون.ممنون از اینکه بهم سر میزنید.
نماز روزهای همگی قبول.
فکر کنم غذای سحریم داره میسوزه.فعلا بای.