عشگ من
عشق مامان این روزا سخت مریض شده و سرفه هایی می کنه وحشتناک.دیشب از ساعت 3 تا 7 صبح بیدار بودیم چون پسرکم به شدت تب داشت و از اون جایی که خیلی خیلی بد تب می کنه و تبش معمولا به 39.5 درجه میرسه خیلی هم دیر تبش پایین میاد.
این عکسای پسرکم وقتی امشب منو و بابایی داشتیم پاشویه ش می کردیم:
الهی مامان قربون اون لپات بشه که از بس تب داری گل انداخته.
.
علت خنده اینجا اینه که هی با دست آب تو ظرف رو میریخت رو سر من و باباش.
پسرکم وقتی حرفای گنده تر از دهنش میزنه و منو متعجب می کنه که کی اینا رو یاد گرفته خیلی خوردنی میشه.داشتم با تلفن صحبت میکردم عزیزجونم میگه: تلفن بده به من احتیاج دارم و من .دوباره میگه: بده من گناه دارم.
وقتی ازش می پرسم خوبی: میگه: الحمدالله
پسرک صدام کرد من سخت مشغول خوندن وبلاگ دوستان.وقتی به دو سه بار رسید و من جواب ندادم گفت:ماماااان و بعد چند لحظه جواب داد: جان مامان.
اریان جونم هر وقت می خواد به چاقو دست بزنه میگم: آریان کی باید چاقو بگیری تو دستت؟ میگه: اندازه بابا شدم ،اندازه مامان شدم،قیچی چاقو آریان بگیره.
من هر از گاهی وقتی آریان رو صدا می کنم ولی جوابم رو نمیده بهش میگم: دیوار با تو ام. مادرجون چند روز پیش داشت با خاله م صحبت میکرد،آریان هی صداش میکرد ولی مادرجون حواسش نبود و جوابش رو نداد.رفت با دست بهش زد و میگه: دیوار دیوار با تو ام.
یه روز که با هم دراز کشیده بودیم گلم اومد تو بغلم و بهم می گفت: عشگ من،طلا من،نپس (=نفس) من، جیگر من،زهره جون من و من .(اینا حرفایی که همیشه خودم به اریان میگم)
پسرکم میشمره: یک،دو،سه،چهار،پنج،شش،هفت، نه ، ده
و البته : پان، توپ ، تییییی یعنی ( وان،تو، تری)
این روزا پسرکم به همه چی کار داره.هرکاری دارم می کنم میگه من کمک کنم.
میخوام چایی دم کنم،آریان باید در ظرف رو باز کنه چایی رو بریزه تو قوری و یه مقدار رو زمین بریزه و بعد هم در ظرف رو ببنده.اگه احیانا یکی از این مراحل در اثر قصور بنده فراموش بشه گریه های آریان و ...
می خوام تخم مرغ بشکونم مگه جرات می کنم؟حتما باید آریان بشکونه حتی اگه اینقدر محکم دو تا تخم مرغ رو بهم بزنه که یکیشون کلا پخش زمین شه و من بدبخت حالا باید فرش تمیز کنم.
میخوام تو غذا نمک بریزم باز همون مساله.میخوام جارو بکشم آریان باید اول کارش تموم شه بعد.
می خوام جواب تلفن رو بدم باید آریان تلفن رو برداره و بیاد بده به من بگه: بفرمایید.خدا نیاره اگه خودم تلفنو بردارم.
بابا می خواد ماشین رو روشن کنه آریان باید سوییچ رو بذاره داخل و بعد بچرخونه.موقع خاموش کردن هم همینه.
میریم مغازه خرید کنیم حتما باید آریان پول رو بده به آقا.
می خوام سفره بذاره خودش تک تک ظرف ها رو میبره سر سفره و میگه: کمک کنم.
می خوام لباسشویی روشن کنم آریان باید تنظیماتش رو انجام بده پودر بریزه داخل و روشنش کنه.حتی قفل کودکش رو هم میزنه که من دست نزنم.
حالا یگه به جایی رسیده که لباس من و بابایی رو هم آریان تنمون می کنه و دکمه هاشو می خواد که ببنده اما نمیتونه.
امان از این کمک های بی دریغ که گاهی کلافم می کنه و گاهی تا جایی که میتونم قربون صدقه ت میرم که اینقدر کمکم می کنی.
من فدای پسرک زحمت کشم و گاها ف ض و ل م بشم که هیچ چیزی از دستش در امان نیست.
::::چقدر خوبه با اینجا و با شما عزیزان آشنا شدم.دوستهای خوبی مثه شما عزیزان دارم که بهم دلگرمی میدین و جویای احوال مایید. که همتون بهم لطف داشتین و گفتین اگه کمک خواستم میتونم روتون حساب کنم.دلگرمی های شما خوبان و دعاهاتون بزرگترین کمک برای منه.خیلی دوستون دارم.