قرمزته
پسرکم این روزها عجیب عاشق رنگ قرمز شده.تو لیوان آبیش آب نمی خوره و میگه: اینو دوس ندارم.برام قرمز بخر و بنده هم در اسرع وقت یه لیوان قرمز خریدم.
اسکوتری که روز عید از مادرشوهرم عیدی گرفت و آبی بود رو همچنان باهاش بازی می کنه اما غر میزنه که اینو دوس ندارم قرمز بخر ولی بنده حاضر نیستم فقط به خاطر رنگش از جان گذشتگی کنم و یکی دیگه بخرم.
ادامه این قرمزی ها به جایی رسید که بعد از اینکه دمپایی قرمز پاشنه دار دخترخالشو پوشید و موقع برگشت به هیچ قیمتی حاضر نمی شد که از پاش دربیاره و به زور درش اوردم از نور تا بابلسر پسرم گریه و مویه کرد که دمپایی قرمز می خوام و من هم قول دادم که براش بخرم.اما یه دمپایی قرمز داره و آریان همچنان دلواپس دمپایی قرمز به شدت دخترونه پریا.
به آریان میگم برات لباس آبی بخرم؟؟؟
دستشو مثه لات و لوتها میبره بالا و صداشو کلفت می کنه و میگه: قرمزته.
بعدشم میگه بابایی یاد داد.
****
آریان چراغ راهنما رو خوب بلده.میگه:
سبز میگه برو قرمز می گه وایسا و زرد میگه آروم آروم برو.
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم.یه کامیون از چراغ قرمز بدون توجه گذشت.آریان هی داد و بیداد که چراغ قرمز بود چرا کامیون رفت.حالا مگه قانع میشد.گفتم : این یه الف بچه فهمش بیشتر از اون راننده کامیونه که اصلا به عاقبت کارش فکر نکرد.
*****
دست آریان زخم شد.بابایی به آریان گفت: من بمیرم برات.
آریان در جوابش گفت: خدا نکنه بمیری بابایی.
*****
این روزا یکی از مهمترین وسایل بازی آریان انواع سیم و شارژر و ... از این قبیل چیزاست تا جایی که چند روزی کابل دوربینمون گم شده بود و هرچی گشتم پیداش نکردم که عکسهاشو بریزم تو کامپیوتر .از اون جایی که کار رو باید به کاردان سپرد بالاخره خود پسرک کابل رو پیدا کرد.
*****
امان از معضل ترافیک
شلوغی خیابونا تو این روزا کم آزارمون میده که تو خونمون هم روزی چندین بار ترافیک میشه اونم از نوع سنگینش نه ترافیک روون.
از تو آشپزخونه اومدم بیرون که با این صحنه روبه رو شدم.میگه ترافیکه.میگم این کتابها چیه پس؟؟؟
آریان خیلی جدی با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میگه: جاده ست دیگه.
******
تو راه بین خونه ما تا خونه مامانم که حدودا پیاده ده دقیقه راهه چند تا مرغ و خروس هستن که آریان هر روز براشون برنج میبره و بهشون غذا میده.
بهشون سلام می کنه و وقتی جوابشو نمیدن میگه: خروس با شما نیستم؟؟؟؟؟
البته همونقدر که دوستشون داره ازشون میترسه و بهشون نزدیک نمیشه و میگه: مامانی شما با من بیا خروس منو نوک نزنه.
*****
به توصیه دوستان برای ناخن خوردن آریان لاک تلخ خریدم که فقط اولین دفعه ها یکمی از تلخیش بدش میومد و لی الان بعد چند روز همچنان ناخنش رو میخوره تا حدی که من فکر کردم اصلا لاک تلخ نبود و رو ناخن خودم زدم.اما دیدم به حدی تلخه که بعد دو سه روز بازم اذیتم میکرد و نهایتا با لاک پاک کن پاکش کردم.ولی پسرکم همچنان مصر که ناخنش رو بخوره.هرچند اگه تلخم باشه
******
امشب شام رفتیم بیرون.بعد شام رفتیم پارک و شما بازی کردی و با کلی وعده وعید راضی شدی که بریم.تو راه خونه پسرم آب هلو می خواست.چهار تا مغازه رفتیم همه چی داشتن غیر آب هلو.تو آخرین سوپری که بابایی داشت آب هلو می خرید آریان گفت: آب هلو نیخوام.آب پرتقال بخر.
یعنی مردم آزار به کی میگن اونوقت؟؟؟؟خوب همون اولین مغازه هم آب پرتقال داشت
:::: یههو چشمم افتاد به ساعت.یک ربع به سه صبحه.حالا فکرشو کن باید 6 صبح هم بیدار بشم.تازه اتوی شلوار همسرجان هم گذاشتم برا صبح.تا آخر شب هم یک سره در تکاپو.چقدر این روزها من کار دارم که نمیرسم انجامشون بدم.چقدر زمان برای استراحتم کم شده.چه قولایی که به خودم نمیدم برای فردا و فرداها.اما دریغ از عملی شدنشون.چقدر من خسته ام ازین تکرار روزای بیخود.خیلی خسته ام در حدی که دلم برا خودم میسوزه...