مهمونی دیشب
دیشب شام مهمون داشتیم.عمو ابوالفضل و عمو حسین(پسردایی های بابا امید) با دخترای نازشون.تارا و خواهر خوشکلش دریاجونم که اولین بار بود اومد خونمون و حسنی جونم.
آریان یه مدتی خیلی روابطش با بچه ها بهتر شده بود اما دیشب دوباره شروع کرد به اذیت کردنشون و چند بار حسنی رو زد.یه مدتی بود که دیگه اصلا نمیزد ولی باز شروع کرده .
البته دیروز از صبح ساعت 8 که بیدار شد بعدازظهر هم نخوابیده بود و تمام بعدازظهر داشت تو حیاط آب بازی میکرد.بعدشم حموم و خیلی خسته بود.شاید بیشتر برا خستگیش بود که بهانه می گرفت و اذیت میکرد.
* دیشب تو اتاقمون خیلی پشه بود و آریان هی بیدار میشد و گریه میکرد و میگفت: مگس میره تو گوشم.
*گل مامانی وقتی داشت می خوابید بهم گفت: مامانی به بابایی بگو منو ببره جنگل کباب درست کنم.گفتم: باشه.گفت: یادت نره ها.
*پسرکم به من میگه: مامانی یه خواهر میخری برام؟؟؟؟؟؟؟مثه خاله سمیه داره.
و من در جوابش: با این همه بلایی که تو سرم آوردی اگه سرم بره دیگه بچه نمیخرم.
*به آریان گفتم برام یه وسیله یا به قول خودش وساله بیاره.گفت: من اعصاب ندارم.خسته م نمیتونم.
*هر وقت براش بستنی میخرم میگه: هوا گرم شد بستنی خریدی؟
بستنی هم در زبان آریانی بر سه قسم می باشد: 1.قاشق داره (لیوانی) 2.لیس میزنن (قیفی) 3.عروسکی
* بعد انجام خرابکاریهاش میگه: از دست آریان
*میگه من پیشیم.ملوسم بیا با من بازی کن.وقتی بوسش کردم میگه: پیشی کثیفه بوسش نمی کنن که.
آشپزخونه م بازاره شامه و فکر کنم تا ظهر باید ظرف بشورم.
الانم آریان خوابیده و من نمیتونم هیچکاری برسم.مبادا سرو صدا خواب و آرامش عشق کوچولوم رو بریزه به هم.