آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آریان جون

ک و خ

بابایی اریان رو قلقلک میده.میگه نخنه .(نکنه) اسباب بازیشو شکوند.میگه مامان شخوندم. به شکر  میگه : شخر (shekhar) به شکم میگه : شخم (shekham) رفتیم بیرون یه نی نی اومد آریان رو که ایستاده بود و نگاش میکرد کتک زد.آریان هم اومد به باباش میگه نی نی بخش (bokhosh= بکش) گذاشتمش رو تاب داشتم تابش میدادم میگه نمیترسم هوااااااااااااااااا .یعنی تندتر تابم بده. تا یه کاری می کنه ناراحتم می کنه میگه بخشید .اما بازم به کارش ادامه میده. عاشق اینه که درگوشی باهاش حرف بزنیم یا اون درگوش ما یه چی بگه. هر وقت داره یه کاری می کنه نمی تونه مثلا داره از صندلی میره بالا بین راه گیر می کنه تا شروع میکنه گریه کنه، می گ...
9 شهريور 1391

امروز غروب

امروز غروب منو پسری رفتیم یه خورده قدم زدیم بعد رفتیم دریا. پسری همراه باباش قایگ (قایق) سوارشد: بعدهم جت اسکی سوار شد: اخر هم با کلی وعده وعید که بریم خونه کامیون و لودرتو بیاریم راضی شد برگردیم خونه.تو راه برگشت یهویی محکم بابایی رو بوسید که  بابایی رو کلی خوشحال کرد و بهش قول داد فردا دوباره ببردش دریا. یه خانوم و آقا هم ازم اجازه گرفتن تا از اریان عکس بگیرن.منم گفتم خواهش می کنم.تازه می خواستم براش بلیط بفروشم شب دراز کشیده بودیم تا بخوابه بابایی میخواست بغلش کنه گفت نیادش .بابایی گفت دریا فوری گفت: بابایی بیادش. ما هم ازین همه منفعت طلبیش کلی خندیدیم. ...
8 شهريور 1391

خوابهای نازنینم

امروز یه سری از عکسای گل پسری رو تو خواب جدا کردم.اگه دوست دارید ببینید دنبالم بیاید: فرشته کوچولوی مامان همیشه خیلی خیلی خیلی دوست دارم.عمرمی نفسمی عشقمی اما وقتی تو خوابی یه جورایی خیلی بیشتر دوست دارم نمیدونم چرا.از نگاه کردنت سیر نمیشم. چه زود میگذره.دلم برای تمام این لحظه ها تنگ میشه روزی که بزرگتر می شی. تو بخواب نازنینم .... به جان تمام دلواپسی هایم قسم، که لحظه ای دیده بر هم ننهم و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ، تو بخواب نازنینم ....شب به خیر   ...
7 شهريور 1391

لالایی مامانی

برا آریان از وقتی کوچیک بود آهنگ گنجشک لالا و یه لالایی دیگه  لالا لالایی مادر می خونه رو تو موبایلم داشتم میذاشتم. یه لالایی دیگه هم خودم براش اهنگ گذاشتم می خوندم : لالا لالا گلم باشی    چراغ خونه ام باشی    عزیز دردونه ام باشی .... از دیروز تا حالا این لالایی رو که می خونم یهو پسرکم غمگین می شه و میاد تو بغلم و زار زار گریه می کنه. الهی مامان فدای اون دل کوچیکت بشه.  
6 شهريور 1391

آریان و جیش

دیروز تو آشپزخونه باهم داشتیم غذا درست می کردیم.من درحال تلفن صحبت کردن هم بودم.یهو دیدم شلوارک آریان داره خیس میشه.کارش که تموم شد با آرامش کامل گفت: مامان زددم.گفتم چشمم روشن. بازم خدا رو شکر قالیچه کوچیک بود و قابل شستشو.خسارتش هم قابل جبران. از نازکشیدن های پیاپی برا اینکه آریان لطف کنه و بیاد دستشویی تا فرار های بی وقفه برای دوباره شورت و شلوار پاش کردن.می گه نخواااااااااام.نمی پوشم. و همچنان تلاش ما ادامه دارد....
6 شهريور 1391

عکسای وروجک

یه خبر مهم: الان چند روزیه که اریان در طول روز پوشک نمی پوشه.فقط موقع خواب پوشکش می کنم.هر وقت بیداره میره تو دسچی (=دستشویی) جیش می کنه.اما چون بشتر روزها میریم خونه مامانم یا مادرشوهرم پروژمون نصفه میمونه و معمولا غروبا دوباره پوشکش می کنم.اما امروز کلا خونه بودیم و پسری تا آخر شب پوشک نداشت.همه جیشاشم گفت. قربون پسرم بشم که داره مرد میشه برا خودش.          موتور سواری آریان آریان روی تمام اسباب بازیهاش می شینه  و هیچ به سایز اونا توجه ای نمی کنه.روی کوچکترین تا بزرگترین شون سوار میشه.بیشتر اسباب بازی هاشو شکونده. چند تا عکس دیگه هم هست.ادامه مطلبو از دست ندین.دنبالم...
31 مرداد 1391

شیطنت ها

آریان سر افطار هی راه براه برای باباش خرما میبرد.بابا گفت نمی خورم پسر.حالا از آریان اصرار و از باباش انکار.آریان می گفت بابا   بفرما   خما.بابایی هم می گفت: نمیخورم باباجان.یهو آریان خرما رو آورد بالا و در حالیکه سرشو به اطراف تکون میداد گفت: بابا به به به .(یعنی خوشمزه ست بخور) آریان بعد افطار  دراز کشیده بود پدرشوهرم داشت براش شعر میخوند.یهو داد کشید نخون. کابیدم. روزی صدبار میگه مامان بخون.توپ پ      .بعد با همکاری هم شعر می خونیم:(اون قسمت هایی رو که آریان می خونه پررنگ می کنم) یه توپ دارم قلی قلیییییه                ...
30 مرداد 1391

زندونی

دیروز یه اتفاقی افتاد که دلم برا آریان کباب شد. آریان تو اتاقش داشت با ماشین شارژیش بازی می کرد و بوق میزد.من تو آشپزخونه می خواستم چرخ گوشت روشن کنم .از اونجایی که هرکاری دارم انجام میدم آریان میاد میگه ننا (=نگاه) همیشه یه صندلی میذارم پیش خودم و آریانم پیشم می ایسته و نگاه می کنه. تازه یه علاقه ای به چرخ گوشت و خاموش روشن کردنش داره وصف ناپذیر.هر دفعه که چرخ گوشت روشن می کنم هی خاموش و روشنش میکنه کلی هم ذوق می کنه. مثله همیشه صندلی رو براش آماده کردم و چرخ گوشت رو روشن کردم و منتظر شدم بیاد.چون به محض اینکه صداشو میشنوه خودشو میرسونه.اما هرچی در اتاقشو نگاه کردم نیومد.منم بی خیال شدم و کارام رو انجام دادم.خلاصه بعد یه ده دقیقه...
29 مرداد 1391

بوق

پسری تو ماشین بغل باباش نشسته.هی بوق میزنه و دستشو بلند می کنه و می گه: نوکتم بعد بابایی میگه تو سرورمی تاج سرمی. پسری هی بوق میزنه و بقیه ماشینا با تعجب و گاها سوالی و گاه هم عصبی نگامون می کنن. پسری بوق میزنه و به ماشین یا عابرهای پیاده میگه برو کناررررررررررر بعد از شام می خوایم از خونه مادرجون بیام خونه.پدر و پسر میرن تو ماشین. تا من برم پسری یه صدتایی بوق میزنه تا خداحافظی کنه. بدون بوق خداحافظیش کامل نمیشه. خدا میدونه این همه بوق چقدر فحش و بد و بیراه از ماشینای دیگه و همسایه ها نصیبمون میکنه. اما چه میشه کرد.چاره ای نیست.حرف حرفه سرورمونه. ::: اینو تو یه سایت خوندم: " فقط یک ایرانی میتونه با بوق ماشین...
22 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد