آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

آریان جون

سه شنبه 2 آبان

احوال امروز آریانی: هیچوقت امکان نداره عروسکم آروم یه جا بشینه چه برسه به اینکه دراز بکشه.اما امروز تمام روز افتاده بود.کلی هم گریه کرد. ظهر یه کمی برنج خالی خورد شام هم هیچی نخورد.تا یه لقمه میذاشت تو دهنش می گفت: گلو آریان درد میاد و غذا رو در میاورد. الهی درد و بلات بیاد تو جون مامان و تو خوب بشی عشق کوچولوی من.     :::: چهارشنبه : پسرم از دیروز ناهار تا الان غبر از آب هیچی نخورده.امروز صبح دوباره بردیمش دکتر. روی لب و زبونش و توی دهنش و گلوش پر شده از آفت.خدایا دارم دیوونه میشم. این دیگه چه مدل مریضیه.بچم 36 ساعته هیچی نخورده.خیلی گریه می کنه.مخصوصا وقتی می خواد دارو بخوره اینقدر گریه می ک...
4 آبان 1391

عشق من مریضه به شدت

امروز مریضی پسرم شدت گرفت و غروب یه تب خیلی بدی کرد.ساعت 8.30 بردیمش بابل مطب دکتر معتمدی نبود رفتیم مطب دکتر اسماعیلی.گلوش چرکی،گوشش هم التهاب داره. دیروز یکی دو بار گفت: گوش آریان درد میکنه . طفلکی حق داشت.من فکر کردم داره ناز می کنه. تو راه ضبط ماشین روشن بود تا یه ذره صدای آهنگ زیاد میشد می گفت: سرآریان درد اومد. (بین سر و آریان کسره نمیذاره.روی حرف ر ساکن میذاره. یا گوش آریان روی ش ساکن میذاره) تا دکتر گذاشتش رو تخت و میخواست معاینش کنه گفت: تب ندارم. معصومانه سرشو چسبوند به سینم و گفت: مامانی ملیضم. داروهاش رو دادم و پسرک همیشه شیطون و خستگی ناپذیر من امشب در کمال مظلومیت آروم دراز کشید و داشت کارتون نگاه میکرد بدو...
2 آبان 1391

عکسهای عشقم

وقتی پسرک بیداره عمرا بشه با کامپیوتر کار کرد یا خودش باید بشینه یا اینکه هی خاموش و روشنش می کنه. میگه مامانی این فلشه؟ و هرچی گیر آورد میزنه به usb . این هم نهایت تلاش برای دسترسی به حیاط خونه.اگه بدونید با چه مشقتی این مبل بادی رو آورد و گذاشت اینجا.آخر هم یه پشتک حسابی زد و اگه نزدیکش نبودم سرش میخورد به کنسول. به قول خودش  peshtak اینجا هم پسری داره تو حیاط خلوت خونمون بازی می کنه.یه بسته چوب کبریت رو خالی کرد تو سطل آب. داشتم با موبایلم ور می رفتم آریان اومد و گفت مامانی چی می کنی؟ (= چیکار می کنی ) گفتم موبایلمو نگاه می کنم.گفت: ام م م میدی؟ (= sms)  من موندم چی ب...
30 مهر 1391

وسائل پسرم

چند روز پیش من و آریان و مادرشوهرم بودیم بازار یکی از همسایه هامون رو دیدیم.به آریان گفت چه کفش قشنگی داری میدی به من؟ آریان هم در کمال سخاوت گفت : نه امروز غروب تو کوچمون دوباره خانومه رو دیدیم.تا ما سلام علیک کنیم دیدم آریان رفته یه گوشه ایستاده تا نگاش کردم گفت: کفش آریان نگیره.      **** امروز بعدازظهر عموی بابا (عمو مجتبی ) اومد ماشین بابایی رو برا چند ساعت قرض بگیره.آریان تا سوئیچ رو دستش دید کلی غصه خورد و اومد بهم گفت: مجتبی ماشین بابایی برد  رفت. ****  بابایی دیروز مثله همیشه از راه مخفی (پنجره اتاق) وقتی آریان تو آشپرخونه سرگرم بود رفت بیرون.دو دقیقه نشد که آریان فهمید.حس ...
26 مهر 1391

آقای آشپز

آریان جونم در طول روز زمان زیادی رو صرف آشپزی می کنه.علاقه زیادی به وسایل آشپزخونه داره. در نهایت تمام نخود و لوبیا رو پخش می کنه و از هر گوشه خونه میشه نخود و لوبیا جمع کرد. این هم اولین باریه که پسرم رو تخت خودش خوابید. و اینکه این روزها خیلی سخت میشه از آریان عکس گرفت. پسرم 4 رنگ آبی و سبز و زرد و قرمز رو به خوبی میشناسه. چند شب پیش یه بادکنک سبز بود که آریان داشت باهاش بازی میکرد و ترکید.من رفتم از تو کیفم تو اتاق براش بادکنک بیارم.تو تاریکی فکر کردم بادکنکه سبزه.آریان می گفت : مامان این آبیه؟ بدون اینکه نگاش کنم : گفتم نه پسری سبزه.حالا از آریان اصرار و از من انکار .اون می گفت آبیه و منم بدون اینکه نگا...
25 مهر 1391

ماجرای فرش های خونه مادرجون

حدود یه هفته پیش خونه مادرجون بودیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم.از آریان پرسیدم جیش داری گفت : نه پسرک داشت بازی میکرد یهو دیدم میگه مامان جیش و فوری همه شو رو بدترین فرش ممکن خونه مادرجون که کلی وسایل سنگین روش بود خالی کرد.وای که داشتم از عصبانیت می مردم.گفتم من همین  الان ازت پرسیدم گفتی ندارم.خلاصه بابایی و پدرجون فرش فوق العاده سنگین رو بردن تو حیاط و با هم شستنش. بابایی هم خیلی عصبانی بود اما مادرجون و پدرجون در کمال آرامش تمام خواسته های پسرک رو انجام میدادن و آریان هم با شیرین زبونی هاش مخصوص خودش هی همه رو می خندوند. خود آریان هم کلی در فرش شستن کمک کرد.یه شلنگ آب مال آریان بود . همه رو باهاش خیس میکرد. حالا هر روز میگه...
22 مهر 1391

پسرک سرماخورده

الان سه چهار روزی میشه که پسرکم سرماخورده و صداش گرفته.به شدت بداخلاق و نق نقو شده.دیگه دارم به آستانه دیوانگی میرسم از دست گریه های بیخودش. دیروز صبح بیدار شد تا چشماشو باز کرد گفت: مامانی ملیضم. تا یه چیزی میشه میگه : نکن گناه دارم . دیشب به خاله زهرا گفت: زهرا آریان دوست داری؟؟؟ امروز عزیز از کربلا اومد و پسرک سرش شلوغه. یاد گرفته که سگ میشه : داگ      و    بوس میشه :  کیس   و      ماشین میشه :    کار فقط رو سلام هنوز گیر میکنه. حوصله نوشتن ندارم انقدر از دست این پسرک شیرین و اعصاب خورد کن هیستیریک شدم. تا بعد... ...
21 مهر 1391

آریان خارجی

آریان جان آب چی میشه ؟   اوو  ( به مازندرانی )   چی میشه ؟   فاتر گربه چی میشه؟   میوو  نه مامان میو صدای گربه ست. چی میشه؟   کت سلام چی میشه؟   هلو   (hello)   و بعضی اوقات هم میشه  حوله . آریانی بشمار.    یی دو سه پنج شیش هفت   مامانی بگو 1 2 3  4  5 6 7     یی دو سه چهار  هفت نه هفت نه . تمام  (ر ) ها رو ( ل ) تلفظ می کنه. مثه : گلفتم  (گرفتم)    بلو  (برو)   بلیز  (بریز)   زهله (زهره) و ...  به کشمش میگه : کیکیش    و اصلا کشمش و زرشک و انار تو غ...
16 مهر 1391

پسرک دو ساله من

پسرک دوساله من هر 20 تا دندون شیریش در اومده و دندوناش تکمیل شده. پسرک دوساله دوست داشتنی من وقتی باهام حرف میزنه دلم غنج میره. وقتی جمله هاش از دو سه کلمه فراتر میره و به چشمم پیشرفت هاش رو می بینم بال در میارم. امشب بودیم خونه پسردایی بابا عمو حسین مهمونی.داشتم با حسنی بازی میکردم و می بوسیدمش فوری اومد بغلم و گفت: مامانی من بوس بده. منو دختردایی بابا زهرا با هم ظرف ها رو شستیم و اومدیم تو هال داشتیم به شوخی باهم دست میدادیم و از خودمون تشکر میکردیم ،پسرک اومد و دستم رو گرفت و بهش گفت:  مامانی نگیر.  پسرک امشب یه دستمال گرفت و داشت رو میز رو تمیز میکرد.گفتم بچه عین مامانش کدبانوئه. بابایی یه نیم ساعتی رفت...
15 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد