آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آریان جون

تولد دو سالگی آریان جون

در سپیده دم عشق کسی متولد شد که  صدایش آرامتر از نسیم                 نگاهش زیباتر ار خورشید دلش پاکتر از آسمان           و         قلبش زلال تر از آب  آن فرد تو بودی بهانه قشنگم برای زندگی   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .  تولدت مبارک عطر موهایت… نرمی دستانت.. راه رفتنت… صدایت.. حرف زدنت.. نگاه کردنت.. همه و همه مرا وا میدارد که در این روز شکر گذار خدایم باشم که مرا لایق داشتنت کرده.  ...
9 مهر 1391

پسر مهربون من

چند شب پیش منو پسری و بابایی رفتیم لب رودخونه.دختردایی بابا زهرا و شوهرش عمو مهدی هم بودن. آخر شب بطری آب رو گرفتم و خالی کردم رو عمو مهدی.بعد اونم رفت آب اورد و دنبالم کرد. منم جیغ زدم و فرار میکردم که خیسم کرد و من زمین خوردم. پسری بغل باباش کلی گریه کرد.هرچی بهش می گفتم مامانی منو عمو مهدی بازی کردیم.دعوا نبود اصلا قانع نمی شد.تا بیایم خونه همینطور گریه می کرد و هق هق کنان می گفت: عمو مهدی مامان زد.  مامان خیس کرد. مامانی زمین خورد.  بابایی عمو مهدی بکش. تا چند روز بعد اسم عمو مهدی میومد می گفت : عمو مهدی بکش مامانی خیس  ************* داشتیم سه تایی توپ بازی می کردیم.منو آریان باهم بودیم و بابایی تنها.یهو تم...
6 مهر 1391

شش روز بدون شیر

امروز 6 امین روزی بود که پسری من شیر نخورد.حالا دیگه پسری پاکه.هر از گاهی میاد و میگه مامان نشون بده.بعد نازم می کنه و میگه: بابایی مامانی بو شده. دیگه بعدازظهرها نمی خوابه و شب ها هلاک از خستگی بیهوش میشه و می خوابه ولی هر روز ساعت 5-6 صبح بیدار میشه و کلی گریه می کنه.اصلا هم نمیذاره منو بابایی بهش دست بزنیم.تا میریم سمتش میگه: دست نزن . ناز نکن. بروووووووووووو   بعدش هم کلی منو میزنه.کمی گریه می کنه و دوباره می خوابه.امروز خیلی نگرانش شدم.نمیدونم یعنی روحیه بچم خراب شده؟؟؟؟؟ آخه من نمیخواستم شیر شب رو حالا ازش بگیرم اما بعد سه روز که قفط نیمه شب ها شیر میخورد دیگه شیر نخواست و الان دیگه شب ها هم شیر نمیخواد ولی بیدار میشه و بداخ...
6 مهر 1391

آریانی دو روز پاکی داره.

از دیروز جمعه 31/6/91  پسری دیگه شیر نمی خوره و در حال ترک کامله شیر مادره. قربون دل مهربونش برم هی میاد و میگه مامانی نشون بده.بعد نازم می کنه، بوسم می کنه و میگه: خوب شد؟؟؟؟ دیروز بعدازظهر برای اولین بار تو عمرش بدون شیر خوابید.براش شربت درست کردم و ریختم تو شیشه شیر و براش کارتون گذاشتم تا نگاه کنه.خودمم پیشش دراز کشیدم و نوازش میکردم یهو دیدم تکون نمی خوره.این اولین خواب گل پسری در حالی بود که بدون شیر خوابید.   چند روز پیش داشت سوهان میخورد تا من دراز کشیدم اومد پیشم و سوهان رو دداد به من و گفت: مامان این دوست ندارم. شیر دوس دارم.   حالا پسرم یکی از مراحل وابستگی رو داره پشت سر میزاره کمی مستقل تر میش...
2 مهر 1391

ارایشگاه

آماده سازی: پسری کجا می خوایم بریم؟ آراشگا    چیکار کنیم؟ مو قیچی   آریان چه شکلی بشه؟ خوشتل     پسری گریه نکنی باشه مامانی؟   باشه   قول دادی ها باشه؟   باشه    ترس نداره   افرین گلم ترس نداره. با اشتیاق رفتیم آرایشگاه.من و اریان و بابایی. ولی اینجا تمام قول هاشو فراموش کرد و اینقدر جیغ زد و گریه کرد بالاخره تموم کار نشد ولی خوب شد.     تازه یکی از فامیلها هم بود که بهش قول موتورسواری داد بازم افاقه نکرد.ولی تا از ارایشگاه رفت بیرون و سوار موتور عمو حسین شد چنان می خندید انگار نه انگار اون بود ارایشگاه رو رو سرش خراب کرده بود.  ...
30 شهريور 1391

دوس دارم . . . خیلی

پسرم این روزا هر از گاهی یهو میگه: مامان / بابا دوس دارم .... خیلی . و ما رو با این جمله به عرش می رسونه و  میذاره با تمام وجود از بودنش در کنارمون غرق لذت بشیم. علاقه وافری به چسب داره  و روزی چند بار میگه مامان بو شده .چف بزن .منم براش چسب میزنم. عکس های کتاب داستان حسنی ما یه بره داشت رو نگاه می کنه و به بچه های دیگه غیر از حسنی میگه: داداش حسنی .یه صفحه رو پاره کرد که من چسب زدم و دوباره چسبوندم سر یکی از بچه ها نیست.دستش رو میذاره جای سر که خالیه و میگه: داداش کله شخوندم. حالا خیلی قشنگ تر از قبل جمله میگه و مثله بلبل برام حرف میزنه. همیشه فکر میکردم بچه تا وقتی کلمه کلمه حرف میزنه قشنگه، ولی حالا وقتی باهم حر...
30 شهريور 1391

مهمون نواز

امروز مهمون داشتیم.خاله عالمه و تارا ناهار پیشمون بودن و عمو حسین هم شب اومد.عمو ابوالفضل هم با معصومه جون و دختر گلش حسنی جون شام تشریف اوردن.(پسردایی های بابا امید) از مهمون نوازی های گل پسر بگم که هر چی اسباب بازی دست تارا و حسنی بهش می رسید ازشون می گرفت. البته چند باری از تارا کتک خورد که میومد پیشم و با گریه می گفت: تارا زد. بالاخره غروب که از دست تارا خسته شد گفت: ای بابا خستهههههههههه (اینو هر وقت خسته میشه و حوصلش سر میره میگه)    باباش   بیادش   ببرش. موقع شام آریان فقط دور سفره می چرخید .تا به عمو حسین می رسد بهش می گفت پهلووون آریان کلی می خندید و دوباره دور جدید. بعدازظ...
20 شهريور 1391

اندر احوالات ما

سلام به همه ی دوست جونا دیدیم تو هر وبلاگی میریم دوستان از مزایای کتاب و کتابخوانی برا بچه ها صحبت می کنن.ما هم گفتیم این دوست خاموش رو بدیم به آقا آریان تا استعدادهاش شکوفا بشه. کتاب بیچاره در کمتر از چند ساعت شد این : البته ناگفته نماند که دوتا شعر هم از توش یاد گرفت و تمام روز میگه مامان بخون.جوجه ************** جمعه اون هفته من و اریان با پدرجون اینا رفتیم دریا.اینم عکس گل پسر: ******************* من و اریان داشتیم فیلم های بچگیشو نگاه میکردیم.اریان تمام وسایلشو شناسایی میکرد و از اینکه نی نی ازشون استفاده می کنه به شدت ناراحت شد.هرچی هم توضیح دادم که نی نی خود اریانه متوجه نشد.نهایتا تو یه فیلم که تو نی نی تاب خواب...
18 شهريور 1391

وروجک زبون باز من

ای خدا من از دست تو چیکار کنم شیطون بلا. دیوونم کردی اینقدر که اذیت می کنی.لج می کنی و حرف گوش نمیدی.تا میخوام دعوات کنم بغض می کنی و خیلی معصومانه میگی: مامان نوکرتم. اونوقت بنده هم لال میشم.آخه چی می تونم بهت بگم. امروز با ماشینت پامو زیر کردی.میخوام برم شکایت کنم ازت. امشب داشتی تاب بازی میکردی هی می گفتی مامان بیا که تابت بدم.بابا می خواست تابت بده نذاشتی و بابا رو زدی.بابا هم باهات قهر کرد.هی صدام میکردی و منم بهت می گفتم به بابا بگو تابت بده.تو گفتی: بابا... قهره .گفتم به بابا بگو ببخشید باهات آشتی کنه.توام صدا کردی : بابایی  ....   نوکرتم..... آشتییییی. هر وقت یه چیزی می خوای که بهت نمیدم گردنتو کج می کنی و ...
11 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد