ناراحتی های پسرک حساس من
*یه شب رفتیم عروسی آریان خسته شده بود هی گریه میکرد ببرمش تو حیاط.رفتیم پیش فواره و کلی اب رو نگاه کرد.بعد بهش گفتم:حالا بریم تو سالن؟قبول نمی کرد.بعد بردمش تاب بازی و بعد اینکه تابش دادم کنارش نشستم داشتم بچه های دیگه رو نگاه می کردم. آریان گفت: مامانی ناراحتی؟؟؟ گفتم نه مامان. گفت: پس چرا بچه ها دارن سرسره بازی می کنن نگاه می کنی؟؟؟؟منو نگاه نمی کنی؟ الهی مامان قربون اون دلت بشه که اینقدر حساسی. * داشتم فیلم میدیدم.آریان کنارم دراز کشید و یه ریز می گفت: بزن پرشین تون . آخرش زدم پرشین تون و با عصبانیت از کنارش پا شدم و رفتم. چند دقیقه بعد باباش که اومد خونه شروع کرد به گریه کردن و به بابایی گفت: مامان...
نویسنده :
مامان آریان
3:00