آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آریان جون

بهترین روز زندگیم

جمعه نهم مهر سال 89 بهترین روز عمرم بود.روزی که عزیزترین موجود زندگیم پاشو به دنیا گذاشت و شد تمام نفسم. حالا وقتی تولد پسر خوشکلم میشه حس خوبی دارم.حس زندگی.تنها روزی تو ساله که از ته دلم خوشحالم. پسرم عزیزترینم تولدت مبارک. همیشه برات دعایی که می کنم اینه: از خدا می خوام عاقبت به خیر بشی... دوستتتتتتتتت دارم آریان من کم کاری های مامان رو به مهربونی خودت ببخش. جشن امسال  پسرم اگه خدا بخواد و مادرجونش از تهران برگرده  با سه روز تاخیر جمعه یه مهمونی کوچولو با حضور فامیلای نزدیک نزدیک یعنی خانواده خودم و خانواده شوهرم که همه میشیم 17 نفر برگزار میشه. به خواست پسرم امسال همه چی انگری برد برا تولد پسر...
9 مهر 1392

میم مثله گاووووو

*منو آریان داشتیم حیات وحش میدیدم که یه گاوه داشت به گوساله ش شیر میداد.گفتم آریان گوساله رو ببین چطوری شیر میخوره. آریان گفت: مامانی گوساله کوچولوئه دندون نداره شیر میخوره؟وقتی بزرگ شد دندون درآورد دیگه شیر نمیخوره غذا میخوره؟ گفتم آره. گفت: مثه من کوچیک بودم دندون نداشتم شما گاو بودی به من شیر میدادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این من بعد ابراز احساسات یه دونه پسر عزیزم.   *پسرم به من میگه: چرا اینقدر لاغر شدی؟غذا نمیخوری بزرگ نمیشیااااااااا *ما در روز دوشنبه 25 شهریور ماه یه دوست عزیز وبلاگی به اسم کیارش جون رو ملاقات کردیم که متاسفانه بنده دوربین همرام نبود و عکس موبایلم هم کیفیت نداره.اما اون هم بهتر از هیچیه که ...
28 شهريور 1392

پسر زحمتکش من

 پسرم در حال شستن ماشین باباش پسرک خوش تیپ من پسرم در حال شنا تو استخرش (چون امسال محیط زیست اب دریای مازندران رو الوده اعلام کرد ترجیحا نمیبرمش دریا.یکی از بچه های فامیلمو چند بار رفت دریا بیماری پوستی گرفته.) و این هم آریان تو استخرش پارسال تابستون.فقط یه دقتی به شکمش کنید اوج تفاوتش پیدا میشه.پارسال شکمش چند لایه رو هم بود و امسال تمام دنده هاش پیداست. راستی یه گوشه استخرش گرفت به بلوک و پاره شد.ایا چسب خاصی هست که بشه درستش کرد؟؟؟؟کسی میدونه؟   * یه چیزی به آریان گفتم.اخر حرفام گفتم فهمیدی؟؟؟آریان بهم گفت: مامانی نگو فهمیدی بگو متوجه شدی .  اینجا بود که دقیقا به کاربرد ضرب المثل " از ...
12 شهريور 1392

سفر به انزلی

روز چهارشنبه 6 ام شهریور ساعت 15 ما از بابلسر به سمت انزلی راه افتادیم.اولیم مسافرت سه نفره ما کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت.شب رسیدیم انزلی یه ویلا گرفتیم و بعد اریان رو بردیم پارک یه کمی بازی کرد و رفتیم خونه. پنج شنبه صبح رفتیم استارا و یه مقدار تو بازارش دور زدیم و خرید کردیم و باز غروب برگشتیم انزلی. شبش رفتیم پارک و اریان کلی قطار و هلیکوپتر سوار شد مگه رضایت میداد و خسته میشد؟؟؟دقیقا یک ساعت و نیم ما کنار قطار ایستاده بودیم و اقا سیر نمیشد.فکر کنم ده باری براش بلیط خریدم و البته دو بار هم مسئول قطار که از اریان خوشش اومده بود به آریان اشانتیون داد و مجانی سوارش کرد. بعدش هم رفت تو قسمت سرسره بادی و استخر توپ خلاصه ای...
12 شهريور 1392

حرفای گنده تر از هیکل ش

*پسرم سر صبح دمار از روزگارم در میاره که بستنی می خوام.وقتی نهایتا به من غلبه کرد و بهش بستنی دادم حالا نمی خورد. میگم : بستنی تو بخور دیگه.میگه: الان بستنی بخورم، معدم م درد میاد. من: الان دقیقا کجات درد میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ *پسرکم صبح که از خواب پا شد چند جاشو پشه نیش زده بود و هی خودشو می خاروند.گفتم بیا برات پماد بزنم خارشش خوب بشه.میگه: نمی خواد ، من خوشمزه ام پشه هی منو می خورده. *داشتم برا آریانم سیب پوست می کردم.اول چهار قاچ کردم و تخم هاشو گرفتم.تا خواستم پوستشو بگیرم، گفت: نه نه پوست نکن، پوستش مفیده. *آریان خیلی از میوه ها رو مثله انجیر و انگور و گیلاس نمی خوره.یه شب بابایی هی بهش اصرار می کرد بیا میوه بخ...
30 مرداد 1392

اینا رو ولش کن

* آریان و باباش سخت غرق در بازی های مخصوص خودشون که معمولا تو این بازی ها بابایی کلی از اریان کتک میخوره و پسرک به شدت تخلیه انرزی می کنه بودن. بابایی به آریان گفت:  خیلی دوست دارم میدونی؟؟؟ آریان گفت: ای حرفا رو ولش کن بیا بازی ... * هروقت میون پدر و پسر دعوا میشه و اریان گریه می کنه: میگفتم:امید ولش کن.باهاش کل کل نکن دهن بچه رو باز نکن. یه شب بعد جنجال شون آریان داشت گریه می کرد.گفتم: چی شده؟ آریان گفت: باز بابایی دهن منو باز کرد!!!!! *تا من حالت چهاردست و پا میشم مثلا موقعی که دارم پا میشم آریان پشتم سوار میشه و میگه: اسب من برو. امروز بابایی از خواب بیدار شده بود داشت از تخت میومد پایین ،آریان ...
21 مرداد 1392

عید فطر مبارک

خدایا              خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده. خدایا   همه ی مریضا رو شفا بده خدایا    همه ی ما رو از شر شیطان دور کن.عاقیب همه مون رو خیر کن امیدوارم همه ی آرزوهای قشنگتون برآورده شه. التماس دعا... **** سلام به همه ی دوستای گلم امیدوارم عبادتهای همتون قبول باشه.عید همگی هم مبارک. بعد از یک ماه تنبلی اومدم نت . باور کنید آریان به حدی شیطون و خرابکار  شده که هیچ وقت اضافی برام نمیذاره. هر روز هم بعد خرابکاریهاش با تاکید  به من میگه: دفعه آخرت باشه هاااااااا تو این چند روز گاهی  ...
18 مرداد 1392

پسرک نازنینم

 چرا برای دوستای بلاگفایی نمیشه نظر گذاشت؟؟؟؟؟؟؟کدش نمیاد.   پسرکم برام  میخونه: عشقم فداتم          عاشق اون نگاتم *پسرکم وقتی داشتم روسری میذاشتم بهم میگه: هر وقت پسر شدی برات کلاه میخرم.وقتی شمام مثه بابایی پسر شدی. *پسرکم به باباش میگه: بابایی نبودی دلم برات تنگ شد. *داشتم یه لیوان شیر میخوردم به آریان گفتم میخوری؟ گفت نه دوس  ندارم.هرکسی شیر خودش رو بخوره و بعد رفت شربت کلسیم ش رو آورد تا بهش بدم. (به این شربت میگه شیر .اخه عزیز من از شیر بدش میاد اون وقت بنده باید یه شیشه شربت کلسیم رو بخرم 18000 تومن.تا حالا پنج بار این شربت osteocare رو...
29 تير 1392

ناراحتی های پسرک حساس من

*یه شب رفتیم عروسی آریان خسته شده بود هی گریه میکرد ببرمش تو حیاط.رفتیم پیش فواره و کلی اب رو نگاه کرد.بعد بهش گفتم:حالا بریم تو سالن؟قبول نمی کرد.بعد بردمش تاب بازی و بعد اینکه تابش دادم کنارش نشستم داشتم بچه های دیگه رو نگاه می کردم. آریان گفت: مامانی ناراحتی؟؟؟ گفتم نه مامان. گفت: پس چرا بچه ها دارن سرسره بازی می کنن نگاه می کنی؟؟؟؟منو نگاه نمی کنی؟ الهی مامان قربون اون دلت بشه که اینقدر حساسی. * داشتم فیلم میدیدم.آریان کنارم دراز کشید و  یه ریز می گفت: بزن پرشین تون . آخرش زدم پرشین تون و با عصبانیت از کنارش پا شدم و رفتم. چند دقیقه بعد باباش که اومد خونه شروع کرد به گریه کردن و به بابایی گفت: مامان...
20 تير 1392

ترک تحصیل آریان

امروز 9 تیر 92 پسر نازنینم 33 ماهه شد.یعنی دو سال و نه ماهه که تو رو دارم. یه جایی خوندم: یه وقتایی  یه کسایی میان تو زندگیت که وقتی به پشت سرت نگاه می کنی تعجب می کنی چطوری تا قبل از اومدن اونا زندگی می کردی؟؟!!!!! دیشب به بابایی گفتم واقعا تا قبل آریان چطوری زندگی می کردیم؟ دوست دارم عزیزترین من   دوران تحصیلی آریان جونم بعد 5 روز سخت کاری به اتمام رسید و هیچ رقمه دیگه حاضر به همکاری نیست.تا اسم مهد رو میارم بغض می کنه و گریه که من مهد نمیرم. شاید اشتباه مدیرشون این بود که اجازه نداد یه چند روزی من همراه آریان برم تا به محیط جدید عادت کنه و حالا آریان همیشه استرس داره که نکنه من از پیشش&nb...
9 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد